“شهید رجایی با نگاهش کلاس را اداره می کرد. او برخلاف سایر معلمان به هیچ دانش آموزی نمی گفت تخته را پاک کند، گرچه او معلم ریاضی بود و بیش از بقیه با تخته سر و کار داشت. حتی تخته را به نوعی پاک می کرد که غبارش دانش آموزان را اذیت نکند.”
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، پای خاطرات “مجتبی شاکری” نشستن لذت خاصی دارد. گویا و رسا حرف می زند و شمرده شمرده سخن می گوید. او خاطرات و ناگفته های بسیاری از روزهای انقلاب اسلامی و کلاس درس جبر مدرسه میرداماد دارد. همچنین خاطرات شنیدنی از روزهای بودنش در گروه توحیدی صف به مسئولیت آقامیرزا! و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دارد. او در روزهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی نیز نگهبان مدرسه علوی و رفاه بوده است. در ادامه گفت و گوی ما با وی را می خوانید:
دفاع پرس: شما متولد چه منطقه ای از تهران هستید و چگونه وارد مباحث مبارزاتی پیش از انقلاب اسلامی شدید؟
شاکری: ما در جنوب شهر تهران یعنی مرز تهران و شهرری که آن وقت سه راه فرح آباد نام داشت و امروز در محدوده ی اتوبان بعثت است، منزل داشتیم. در این منطقه بیشتر کارمندان دون پایه شهرداری زندگی می کردند. خانواده ما یک خانواده پرجمعیت بود. 6 خواهر و 3 برادر بودیم. از آنجا که خانواده ما اهل مسجد و هیات بود با مسائل انقلابی کمابیش آشنا بودم و در همان وقت که من نوجوان بودم، خانواده ام اهل مطالعه بودند.
** مطالعه کتاب های ممنوعه پس از جلسات دعای ندبه در هیات خمسه طیبه
پیش از انقلاب کتاب های ممنوعه را از طریق کاربن و با فشار خودکار تکثیر می کردیم و در اختیار دوستان قرار می دادیم. علاوه بر کتاب های ممنوعه، دادگاه های مبارزینی که توسط ساواک دستگیر شده بودند را بازنویسی می کردیم. در جریان این فعالیت ها با جمع فرهیخته ای به نام هیات خمسه طیبه آشنا شدم. برخی از افراد این هیات شهید شدند، برخی امروز در کشور مسئولیت دارند و برخی نیز متاسفانه به سازمان مجاهدین خلق پیوستند. عزت شاهی نیز در این هیات بود.
آن وقت من نوجوان بودم. جلسه ی دعای ندبه نیز به طور سیار هر هفته جایی برگزار می شد. بعد از قرائت دعا صندوقچه ای که پر از کتاب های ممنوعه بود را می آوردند و هر کس کتابی می گرفت و می خواند و چکیده ای از آن را برای دیگران بیان می کرد.
دفاع پرس: چگونه با گروه توحیدی صف آشنا شدید؟
شاکری: در آن دوران ما شاهد بودیم برخی از گروه ها که با شاه مبارزه می کنند به سوی مارکسیسم متمایل شده اند و با حزب توده و چریک فدائیان خلق پیوند خورده اند و با دین اسلام زاویه پیدا کرده اند. مجاهدین خلق نیز به همین صورت بود.
برخی از اینان رفتاری داشتند که منتج به تمیکن در برابر احکام و فقه اسلام نمی شد و خودشان اجتهاد می کردند. در خاطرات “احمد احمد” و “عزت شاهی” سیر تغییر ایدئولوژی اینان آمده است. در این خاطرات آمده است که مجاهدین خلق در زندان نماز نمی خواندند. در بیرون از محیط زندان نیز قائل به رعایت مسائل محرم، نامحرمی نبودند و رفتارهایی داشتند که در نگاه اسلام منکرات بود.
لذا ما به دنبال گروهی بودیم که مسلمان باشند و رویه اسلامی داشته باشند. لذا با گروه توحیدی صف آشنا شدم که رئیس آن آقا میرزا بود. آقا میرزا همان شهید بروجردی بود که من پیش از انقلاب او را نمی شناختم. آن وقتی که امام به مدرسه علوی آمد، دوستان وی را به من معرفی کردند و فهمیدم که او رئیس گروه توحیدی صف بوده است. آن وقت به لحاظ تشکیلاتی تنها در مجموعه صف چند نفر را می شناختیم که اگر کسی لو رفت، تمامی ساختار لو نرود. در نوع امر و نهی کردن ها و ارتباطات نیز سعی می شد شناخت فرد نسبت به مجموعه در کمترین حد باشد.
یک بار یکی از دوستان که کتابی ممنوعه به همراه داشت را دستگیر کردند. از او خواستند تا فردی که از او کتاب گرفته است را معرفی کند اما او سخنی نگفت و در مجموعه نیز قرار بود هر وقت کسی را گرفتند و دو نفر را رو در رو کردند، هر دو بگویند همدیگر را نمی شناسیم. ساواک به وی می گوید اما ما می دانیم تو کتاب را از چه کسی گرفته ای؟ او را با آن فرد روبرو می کنند. این آقا می گوید من ایشان را نمی شناسم اما آن فرد به قدری شکنجه شده بود که همه را لو داده بود. در رابطه با شکنجه ها هم باید بگویم، نسل امروز آن شکنجه ها را باور و درک نمی کند و برای جامعه امروز قابل تصور نیست.
** شهید رجایی با نگاهش کلاس را اداره می کرد
من در دبیرستان میرداماد پایین تر از میدان قیام فعلی درس می خواندم. آنجا محل تجمع بچه های شوش و مولوی بود و این بچه ها بسیار پر شر و شور و پر انرژی بودند. در آنجا دبیر جبر ما شهید “محمدعلی رجایی” بود. رشته ما نیز ریاضی بود.
کلاس ما همچون مدرسه مان یک کلاس پر شر و شور بود. همکلاسی هایی که ردیف آخر می نشستند، هر کاری را می کردند. رادیو گوش می دادند، خوراکی می خوردند، اذیت این و آن می کردند و کارهای دیگر. شهید رجایی ابتدا آن هایی را که جلو نشسته بودند را با آنهایی که عقب بودند جابجا کرد. نحوه کلاس داری ایشان نیز به نحوی بود که به احترام او کسی در کلاس شلوغ کاری نمی کرد و رجایی با نگاهش کلاس را اداره می کرد.
او برخلاف سایر معلمان به هیچ دانش آموزی نمی گفت تخته را پاک کند، گرچه او معلم ریاضی بود و بیش از بقیه با تخته سر و کار داشت. حتی تخته را به نوعی پاک می کرد که غبارش دانش آموزان را اذیت نکند.
کتی که همیشه در عکس ها می بینید به تن دارد، در کلاس نیز همان را به تن داشت. هیچ گاه ندیدم که در کلاس به کسی تذکر بدهد. او بهترین نوع کلاس داری را داشت. وقت امتحانات نیز به تنهایی جلسه امتحان را اداره می کرد. انتهای سالن می ایستاد و اگر می دید کسی تقلب می کند تنها نام او را یادداشت می کرد و هرگز آبروی او را نمی برد. جلوی سالن نیز یک جعبه شیرینی روی میز گذاشته بود تا هرکدام از بچه ها که امتحانش تمام شد یک شیرینی بردارد و برود. من اکنون چنین شیوه کلاس داری را سراغ ندارم.
دفاع پرس: در راستای بحث های مبارزاتی چه فعالیت هایی در مدرسه داشت؟
شاکری: ایشان در کلاس اعلام کرد هرکدام از بچه ها که کتاب در خانه دارد بیاورد و بین دوستانش به اشتراک بگذارد. آن وقت مدرسه ما کتابخانه نداشت. همچنین می گفت اگر کسی کتابی می خواهد و توان تهیه آن را ندارد، بگوید تا برایش تهیه کنم. آن وقت حدود سی – چهل کتاب جمع شد و بین بچه های کلاس دست به دست گشت. شهید رجایی خود نیز چند کتابی که احساس می کرد دانش آموزان باید بخوانند، آورد.
آن وقت ها با قلم های فلزی بر روی ورق های مومی می نوشتیم و تکثیر می کردیم. بچه ها سوالات جبر را که می نوشتند، در فضای خالی که زیر برگه باقی مانده بود جمله ای از صمد بهرنگی می نوشتند. آن جمله این بود: «کرم شب تاب به خرگوش گفت: رفیق خرگوش من در شب نور دارم.» این جمله اشاره به نور و در تاریکی درخشیدن داشت. مدیر مدرسه وقتی فهمید این جمله سیاسی است گفت همه را اخراج می کنم. ما نیز با شهید رجایی مشورت کردیم. او گفت قسمت زیر برگه ها را جدا کنید و جداگانه توزیع کنید. از جمع کلاس ما بسیاری از افراد انقلابی شدند.
دفاع پرس: می توانید نامی ببرید؟
شاکری: بله. مثلا آقای سیدی که اکنون در وزارت نفت است ایشان هم کلاسی ما جزو کم سن ترین زندانیان کمیته مشترک بود که عکس وی در موزه عبرت است. مرتضی مخملباف پسر عموی محسن مخملباف که مرتضی یک انسان انقلابی است و آقای حسن واعظی که امروز در شورای امنیت ملی فعالیت دارد و سفری به شوروی و مصاحبه ای با گورباچف نیز داشته است که در قالب کتاب منتشر شد. البته در کنار این دوستان، منافق اعدامی و مارکسیسم هم متاسفانه داشتیم.
آن سال ها به دلیل اینکه برخی از دستگیرشدگان توسط ساواک گفته بودند که مامن و پناهگاه شان شهید رجایی بوده است، وی را دستگیر کردند و به زندان افتاد.
دفاع پرس: شما با سایر گروه های مبارزاتی نیز ارتباط داشتید؟
شاکری: سازمان مجاهدین خلق به نوعی شاخه جوانان نهضت آزادی و فرزندان بازرگان حساب می شدند اما نهضت آزادی اهل مبارزه قهر آمیز نبود و به دنبال فعالیت های سیاسی بود. سازمان مجاهدین خلق نیز تا یک بازه زمانی بچه مسلمانان در آنجا فعالیت داشتند اما آن وقتی که تغییر ایدئولوژی سازمان مشخص شد، بسیاری از سازمان جدا شدند و به گروه های مبارز همچون توحیدی صف پیوستند.
از آن سو شاه و ساواک نیز هر نوع مقاومتی را سرکوب می کردند، خواه مسلمان باشد خواه توده ای. به طور مثال در زندان های ساواک، زندانی و زندانبان توده ای بودند. توده ای ها نیز به راحتی همدیگر را لو می دادند. شاه از مجاهدین خلق هم استفاده می کرد و می گفت این ها مارکسیست اسلامی هستند تا اهانتی به اسلام بکند. علما نیز در پاسخ بیان داشتند که ما چیزی به عنوان مارکسیست اسلامی نداریم.
در آن فضای مبارزاتی گروه های مسلمان تلاش داشتند با واسطه ای رابطه شان را با امام خمینی(ره) حفظ کنند.
** درخواست های سازمان مجاهدین خلق جهت قبول مسئولیت کمیته استقبال چه بود؟
دفاع پرس: زمان پیروزی انقلاب کجا بودید؟
شاکری: من همچنان با گروه توحیدی صف ارتباط داشتم. این گروه چندین عملیات در اصفهان و تهران انجام داد. به طور مثال انفجار خانسالار که مستشاران آمریکایی آنجا بودند کار گروه صف بود. البته باید بیان داشت که اساس انقلابی که امام دنبال می کرد مبارزه مسلحانه نبود بلکه همین تحول مردم و به صحنه آمدن آنان بود و حضور مردم در صحنه در جریان انقلاب در دنیا کم نظیر است.
در جریان کشتاری که در تاریخ 13 آبان قبل از انقلاب صورت گرفت، مردم دستشان را که بر میله های دانشگاه تهران گذاشتند و تکان دادند، میله ها خوابید. یا دیوار پادگان را مردم فشار دادند فرو ریخت که این نشان از جمعیت انبوه مردم دارد.
قرار بود وقتی که امام به ایران تشریف می آورند تیمی جهت حفاظت از ایشان تشکیل شود که کمیته استقبال نام گرفت. یک پیشنهاد این بود که این کمیته به نیروهای سازمان مجاهدین خلق سپرده شود. شهید بهشتی نیز پیشنهاد دادند گروه صف این کار را انجام می دهد.
مجاهدین خلق در قبال این پیشنهاد درخواست مقدار زیادی اسلحه، ماشین و تجهیزات کرد. همچنین گفتند عکس شهدای ما باید در مسیر باشد و نیروهای مسلح پس از انقلاب به مجاهدین خلق سپرده شود. در صورتی که صف گفته بود ما اسلحه ای نمی خواهیم و نیازی هم نیست از ما اسمی برده شود. پس از انقلاب نیز خواسته ای نداریم. ما خودمان کمیته را اداره می کنیم اما مسیر را برای مشخص کنید. محور این کار نیز شهید بروجردی بودند. لذا با حضور ما موافقت شد و مجاهدین نقشی نداشتند.
در تصاویر شما می بینید که یک فرد جلوی ماشین امام می دود، ایشان علی تحیری هستند که اسم مستعارش آقا مصطفی بود. ایشان از کلاه سبزهای ارتش زمان شاه بود و در حلقه ی نزدیکان و محافظان شاه بود. شهید بروجردی علی را جذب صف کرد.
علی در زمان شاه با ابراهیم میرزایی که کونگ فوکار بود و بعدها فرار کرد به مرز عراق می رفتند و مامورین مرزی عراق را می گرفتند و دست و پایشان را می شکستند تا آن ها را بتراسنند و خیال حمله نکنند.
در روز استقبال بلیزری که برای انتقال امام مهیا شده بود، بلیزر حاج علی ثنایی بود. ایشان یک آدم خیر بازاری بود که به رحمت خدا رفت. بچه ها رفتند این بلیزر را زرهیش کردند و اره های فولادی در درها کار گذاشتند و شیشه هایش را ضدگلوله کردند. راننده آن نیر محسن رفیق دوست بود که در وسط راه حالش بد شد و راننده عوض شد.
دفاع پرس: در تقسیم بندی که در کمیته صورت گرفته بود، محور هماهنگی کارها چه کسانی بودند؟
شاکری: روحانیون مبارزی همچون شهیدان مطهری و بهشتی محوریت کار را برعهده داشتند همچنین روحانیون مبارزی که در تهران بودند نیز در انجام هماهنگی ها نقش داشتند. اعضای موتلفه اسلامی نیز حضور داشتند. جوان هایی هم که در میدان بودند ما بچه های صف بودیم. به طور مثال خودم آن روز در مسیر بودم.
دفاع پرس: خاطره ای هم از آن روز دارید که برای ما بیان کنید؟
شاکری: وظیفه ما این بود که نظم را در مسیر برقرار کنیم تا راه بسته نشود. آن روز حس و حال وصف ناپذیری داشتیم. قرار بود کسی را ببینیم که سال ها به انتظارش نشسته بودیم و او نماد ائمه اطهار(ع) بود. او نماد دین در عصر کنونی ما بود. استقبال بی نظیری شده بود. از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا(س) آدم موج می زد. استقبال از امام بی سابقه بود. بدرقه ی ایشان نیز بی سابقه بود. آن روز برای ما خیلی شوق انگیز بود.
بعد از بهشت زهرا ما به مدرسه علوی و رفاه آمدیم. در آنجا به امام نزدیک تر بودیم و من در پشت بام مدرسه نگهبانی می دادم. در یکی از پست هایی که یکی از دوستانمان داشت امام نیمه شب به بالای پشت بام می آید و می گوید پسرم اینجا چه کار میکنی؟ او نیز می گوید: اینجا نگهبانی می دهیم. امام می فرمایند: اسلحه ات را به من بده و تو برو استراحت کن.
غذایی که در مدرسه رفاه می خوردیم نیز عمدتا سیب زمینی همراه با تخم مرغ یا خرما بود. در آنجا بچه ها به عملیات دستگیری سران رژیم نیز می رفتند. به طور مثال خبر می دادند که در فلان نقطه شهر عده ای از سران رژیم مخفی شده اند و ما می رفتیم آن ها را دستگیر می کردیم.
در جریان حادثه پادگان جمشیدیه، یک تعدادی از مردم رفته بودند آنجا و زندانی ها از فرصت به وجود آمده فرار کرده بودند که در بین آن ها هویدا هم بود. البته کسانی که او را می شناختند از فرارش جلوگیری کردند.
** ماجرای شکل گیری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی
دفاع پرس: در اوضاع آن روزها گروه توحیدی چه شد و آیا با سایر گروه ها ادغام شد یا اینکه استمرار پیدا کرد؟
شاکری: گروه منصورون نیز آن زمان وجود داشت که آقایان محسن رضایی، شمخانی، رشید و روح الامین در آنجا بودند. گروه های دیگری همچون فلق، موحدین، بدر و امت واحده نیز فعالیت داشتند. بنا بر این شد این گروه ها که امام و اسلام را قبول دارند در یک جا جمع شوند و با اسم واحدی ادامه فعالیت بدهند. لذا مقدماتی برای نوشتن اساسنامه و مرامنامه انجام شد.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ساختمانی در خیابان شریعتی فعالیت خود را آغاز کرد و افرادی همچون محسن رضایی، بهزاد نبوی، سلامتیان، فدایی، شهید بروجردی و… در این سازمان فعالیت داشتند.
شهید مطهری که در سال 58 به دست گروهک فرقان به شهادت رسید توسط نیروی اطلاعات سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شناسایی و دستگیر شدند و همین بچه های سازمان توانستند به گروهک فرقان ضربه بزنند.
به طور مثال در صحنه ای که به درکه رفته بودیم توانستیم یک تیم 20 نفره ای را در آنجا یکجا دستگیر کنیم. بیشتر اعضای گروهک نفاق را چون هم دانشگاهی یا محله ای بودیم، می شناختیم لذا در شناسایی آنان کار سختی نداشتیم.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در قضایای مقابله با گروهک ها نقش فعالی داشت و فعالیت های مسلحانه نیز داشتیم. این نیروها در کمیته انقلاب اسلامی نیز فعالیت داشتند و در نهایت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از دل کمیته های انقلاب اسلامی بیرون آمد. در آن وقت البته گروه های مختلف به نام سپاه در پادگان ها فعالیت داشتند.
وقتی گروهک ها در داخل کشور نتوانستند کاری را پیش ببرند، آمریکا به این نتیجه رسید که باید از بیرون کشور فشاری بیاورد لذا جنگ آغاز شد.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فعالیت های سیاسی هم داشت. به طور مثال در جریان برگزاری انتخابات مجلس شورای اسلامی، سازمان به همراه حزب جمهوری اسلامی یک لیست مشترک ارائه داد که “ائتلاف بزرگ” نام گرفت. رابطه ی بین سازمان با حزب نیز یک رابطه بسیار نزدیکی بود.
جنگ که آغاز شد دوستان ترجیح دادند در صحنه ی دفاع از کشور حضور داشته باشند. لذا این سوال نیز در ذهن برخی مطرح شد که تکلیف ما چیست؟ در سازمان بمانیم یا به جبهه برویم. همزمان اختلافی نیز در سازمان شکل گرفت. عده ای مخالف آیت الله راستی کاشانی نماینده امام در سازمان شدند. ایشان نیز به تقاضای خود بچه های سازمان از امام انتخاب شده بود.
** مخالفت بهزاد نبوی و همفکرانش با نماینده امام در سازمان
دفاع پرس: شما پیش از انقلاب با آیت الله راستی کاشانی ارتباطی داشتید؟
شاکری: آیت الله مدنی و آیت الله راستی کاشانی کسانی بودند که وقتی امام تبعید شدند، درس های خود را رها کردند و رفتند پای درس امام نشستند. لذا امام ایشان را از آنجا می شناخت. آیت الله راستی کاشانی نیز به درس جلسات امام رونق داد.
گروهی همچون بهزاد نبوی، آرمین، آقاجری، تاج زاده، کمال گنجه ای و سلامتیان در مقابل آیت الله راستی کاشانی ایستادند. حرفشان هم این بود که روحانیت در امور خودش متخصص است -البته اینان منظورشان امام بود که جرات بیان آن را نداشتند- و ما در امور خودمان مجتهدیم لذا دلیلی ندارد در امور سیاسی آیت الله راستی کاشانی بیانیه ما را تایید کند.
ادامه دارد…
این گفت وگو را در سایت خبرگزاری دفاع مقدس مشاهده بفرمائید.