جناب آقای علی محمد مودب
مدیر محترم موسسه شهرستان ادب
سلام علیکم
سالگرد رحلت کریمه اهل بیت را به شما تسلیت می گویم. به یقین، آنچه در ایام فتنه و نفاق مایه دلگرمی مومنان است مجاورت و موانست با سلاله اهل بیت و خاندان عصمت و طهارت است. این همان حبل المتینی است که به واسطه آن، مومنان “رحماء بینهم“ خوانده شدهاند. زیرا این رحم و رحمت جز با تعلیم این خاندان و جز با تمسک به محبت آنان و محبت محبان آنان ممکن نخواهد بود. صلوات بر پیامبر و خاندانش و تسلیم در برابر آنان به استناد “ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا” از بین برنده نفاق و محل اجتماع مومنان بر صراط مستقیم است. این تمسک عالمانه و متعبدانه است که غبار غفلت را می زداید و راه خلط حق با باطل و درآمدن باطل به لباس حق را منسد می کند.
در سالهای اخیر حضور شما در شهرستان ادب موجب شده علاوه بر حیثیت شاعری، حیثیت مدیر فرهنگی و ادبی نیز معرِّف شما باشد. پیش از این و بخصوص در مقاطع حساسی چون فتنه 88 حضور شما و چند تن دیگر از شاعران انقلابی در صحنههای خطر و میدان دفاع از انقلاب اسلامی و ارزشهای آن، از شما در عرصه شعر، چهرهای انقلابی ساخته است. همچنین انتساب مجموعه تحت مدیریتتان به نهادهای ارزشی و انقلابی نشاندهنده اعتماد گروهی از علاقمندان نظام به این مجموعه است. این البته سرمایهای است که به سادگی بدست نمیآید. چه بسا شاعران و نویسندگان بسیاری که به دلایلی در مسائل حیاتی نظام ترجیح دادند سخنی نگویند یا حتی به جریانهای سکولار چراغ سبز نشان دهند. شجاعت اظهارنظر و ورود بصیرانه به عرصههای خطر خود خصوصیت ممتازی است که ادبیات انقلاب اسلامی بسیار بدان نیازمند است. این شجاعت و بصیرت که نشان از اعتقاد به ادبیات متعهد و کارکرد آن در زمان کنونی دارد، از سویی امیدبخش و از سوی دیگر دغدغهآفرین است. گرچه خود را در عرصه شعر، مخاطبی عادی میدانم اما با درک مشخصی که از آرایش سیاسی، اعتقادی و ادبی دارم و اعتمادی که بر برخی دوستان شاعر متدین و انقلابی مینمایم، نسبت به سلامت و بصیرت شما در مقام شاعر اطمینان دارم.
آنچه بنده را واداشت به رغم دغدغههای پژوهشی و ضیق وقت این پاره نوشته را برایتان مرقوم نمایم، بیش از هر چیز به حیثیت مدیریتی شما در موسسه «شهرستان ادب» باز میگردد. بنده، سالها است به واسطه دغدغههای پژوهشی ناگزیر جریانها، آثار، افراد و رخدادهای مهم در عرصه ادبیات داستانی را دنبال میکنم. آنچه در این سالها بیش از افراد، با اهمیت جلوه کرده است مجموعههای ادبی بوده اند. نویسندگان شاخص متعددی در دو جبهه ادبیات داستانی انقلاب و ادبیات داستانی روشنفکری ظهور کردهاند. اما آنچه به مانایی اندیشه نویسنده، سبک و سیاق اثر هنری او یا گسترش جهان ذهنی و عملی او در میان نویسندگان انجامیده است و آن را بدل به یک جریان ادبی کرده است مجموعه ها بودهاند. مجموعهها ارتباطات جهتدار ادبی را سامان میدهند و با بکارگیری آموزش، نقد، پرورش نیرو، نظریهپردازی، حمایت از نویسندگان، تسهیل فرایند چاپ و نشر، شناسایی و کشف استعدادهای جوان، برقراری شبکه منسجمی میان تولید، انتشار، تبلیغ و تفسیر، و بالاخره برنامه ریزی و جذب سرمایههای سرگردان در حوزه ادبیات داستانی، جریانهای ادبی را تقویت کرده یا مستقلا تاسیس مینمایند. به همین دلیل است که در تاریخ ادبیات معاصر، چهرههای ادبی از دل مجموعههای ادبی بیرون آمدهاند. لذا شناخت ارتباطات و خاستگاه زایش و معرفی نویسنده ها عموما بیان کننده فکر، اندیشه و سلوک هنری و ادبی آنان نیز بوده است.
تجربه مدیریت ادبی در کشورمان بخصوص پس از پیروزی انقلاب اسلامی فراز و نشیبهای بسیاری داشته است. خسارتها و ریزشها و البته رویشها در این عرصه کم نبودهاند. تنها اگر روزی در این زمینه پژوهشی جامع انجام گیرد ابعاد خسارت بار و غرور آفرین آن به وضوح مشخص شود. آنچه در طی این چند دهه به وضوح قابل شناسایی است خطراتی است که همواره مجموعه های ادبی را تهدید می کرده است. و از آنجا که مدیریتهای ادبی در کشورمان همواره داعیهدار نوآوری و کار بیپیشینهاند و این با انکار یا نقد عمومی تجربههای سابق صورت میگیرد و البته مطالعه دقیقی در نتایج و ثمرات مدیریتهای ادبی گذشته صورت نگرفته است، میتوان انتظار داشت ادبیات داستانی کشور بارها و بارها از یک سوراخ گزیده شود و حافظه فراموش کار ادبیات داستانی و مدیران آن تجربیاتی که هزینههای گزافی بابت آنها صرف شده است را به فراموشی بسپارند.
در این شرایط تولد هر مجموعه منتسب به نظام نقطه امیدی است که دل علاقمندان به ادبیات داستانی متعهد را روشن میکند. بدین جهت است که مجموعه تحت مدیریت شما مورد توجه اهالی نظر و نویسندگان متعهد است. مدیریت شما، افرادی که در آن مجموعه به کار میگیرید، مبانی فکری مجموعهتان، آثار و سلوک عملی آن مجموعه همه و همه از چشمهای تیزبین و دلهای دغدغهمند پنهان نمیماند. گرچه حضور حتی چند نفر استحاله شده با افکار زاویهدار با ادبیات انقلاب اسلامی را مضر به حال مجموعهای انقلابی میدانم اما به این اکتفا نکرده، بخشی از آثار، برنامهها و فعالیتهای آن مجموعه را دنبال کردهام. برخی از نویسندگان مرتبط با مجموعهتان را از نزدیک میشناسم. با بن مایه فکری برخی مدرسان، منتقدان و راهبران فکری مجموعه تان دقیقا آشنا هستم. با این علم و اطلاع –گرچه برخی جزئیات و اتفاقات پشت پرده از نظرم پنهان مانده باشد- اکنون با شما سخن می گویم. علاوه بر این اطلاع شخصی، چند سالی است نگرانی خود را با برخی دوستان نویسنده بصیر و متدین در میان گذاشته و آنان را نیز با خود هم رای یافتم. آنچه همه این قرائن و شواهد حاکی از آن است، نگرانیای جدی در بخش داستان مجموعه تحت مدیریتتان است.
خاطرم هست حدودا هفت یا هشت سال قبل در دیداری که با شما در موسسه شهرستان ادب داشتم بحثهایی در ارتباط با حوزه ادبیات داستانی مطرح شد. آن زمان موسسه «شهرستان ادب» آنقدر شناخته شده نبود و شما در صدد برنامه ریزی برای توسعه برنامههایتان در زمینه ادبیات داستانی بودید. از آن زمان سالها گذشته است و شما را جز در یک جلسه عمومی که با جمعی از شاعران و نویسندگان برای همفکری دعوت شده بودیم ندیدم. اتفاق دیگری که در طول این چند سال رخ داده است به نقد داستان بلندی باز میگردد که اتفاقا موسسه شهرستان ادب آن را چاپ کرده بود. پس از انتشار ناقص محتوای جلسه، شما در یادداشتی کوتاه نشان دادید که از این نقد براشفته شده اید. این همه آن چیزی است که به صورت بینابینی رخ داده است.
البته چنین دیوارهای قطوری میان نویسندگان انقلاب اسلامی امری عجیب و بی پیشینه نیست. عموم نویسندگان و اهالی قلم بهانههای بسیاری برای ندیدن هم و نشنیدن از هم دارند و بهانههای بسیار کمتری برای با هم بودن و با هم سخن گفتن. گویا اساسا ضرورتی برای این تعامل احساس نمیکنیم و همواره این قضاوتها، پیش فرضها و مسلمات ذهنیمان هستند که ما را میسازند. نتیجه این ندیدنها و نشنیدن ها توهم کفایت از دانستن و بی نیازی از پرسیدن است. روشن است که مراد از برداشتن دیوارها، اتفاق نظر و هم رایی میان اهالی قلم نیست. بلکه آنچه از اتفاق نظر و رای مشترک اهمیت دارد، همفکری و تعاطی و تضارب اراء و افکار است. ما را چه شده است که هر گروهی به گوشهای خزیده ایم و به کار خود دلگرمیم؟ ما را چه شده که خود را کانون و محور ادبیات می دانیم؟ ما را چه شده که در اثبات خود به نفی دیگران می پردازیم؟ ما را چه شده که طرح نظر و اندیشه و نقد جدی یکدیگر واهمه داریم؟ ما را چه شده است که از در معرض نقد قرار دادن خود بیمناکیم؟ ما را چه شده است که نقد را نوعی تخطئه می دانیم؟ ما را چه شده که ترجیح می دهیم محافظه کارانه منتظر رخدادهایی باشیم که برای ادبیات رخ می دهد؟ ما را چه شده است که گمان می کنیم نیازی به دیگران نداریم؟ آیا فکر می کنیم می توان با حلقه های چند نفری ادبیات ملی را سامان داد؟ ایا گمان می کنیم می توان با شرحه شرحه کردن جامعه نویسندگان انقلابی از ادبیات انقلاب نام برد؟
به یقین می توان گفت، ادبیات جریانی زنده است که باحرکت جمعی ایجاد می شود. پر واضح است مراد از این جمع، اجتماع تمامی نویسندگان بر رای واحد نیست. چنین تصوری نه تنها عملی نیست بلکه با واقعیت کنونی جامعه ادبی کشور و اقتضائات مباحث ادبی سازگار نیست. همچنین مراد از حرکت جمعی، فراموش کردن مرزهای ادبیات انقلابی و متعهد، ادبیات دینی و آرمان محور با ادبیات سکولار و مادی، ادبیات بی محتوا و دانی نیست. نیک می دانید و می دانیم که حرکت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در پس از پیروزی انقلاب در بهمن 57، با آشکار شدن جنبه های علمی و جبهه بندی های عملی صورت گرفت. اگر نبود بایکوت ادبیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در دهه 60 و اگر نبود بدعهدیها و بددلی های جریان شبه روشنفکر اساسا ادبیات انقلاب تا سالها پس از پیروزی انقلاب اسلامی زاده نمیشد. پس بی راه نیست که بگوییم، ماهیت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی وامدار مرزبندی های نظری و جبهه بندی های عملی در حوزه ادبیات داستانی است. طبعا مرزبندی ها هر چه دقیقتر و ضوابط علمی هر چه سخته تر و مراقبت های عملی هر چه موکدتر، ماهیت ادبیات ناب انقلاب اسلامی برجسته تر خواهد بود و گوهر ارزشمند ادبیات داستانی انقلاب اسلامی که همان ادبیات داستانی دینی است خالص تر و عیار آن بالاتر خواهد شد. اما این مهم نه با ظن و گمان، که با پژوهش و کاربست روش های علمی و التزام عملی به آرمانهای انقلاب اسلامی صورت می گیرد. همان طور که فراموش کردن مرزها و حرکت در پاک کردن آنها ویران کننده ادبیات انقلاب اسلامی است، مرزبندیها بیهوده و از سر دواعی نفسانی یا بدون پشتوانه علمی دقیق نیز می تواند انرژی و استعداد جریان داستان نویسی انقلاب اسلامی را پراکنده نموده، ضعیف سازد. بنابر این این جمع و جمعیت شکل نمی گیرد مگر با چراغ اندیشه بر سر مبانی ادبیات انقلاب اسلامی. اگر اینگونه باشد و شود، ترسی از قلت افراد نخواهد بود که به وعده الهی “کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله”. پس یکی از مجاری غربال جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و راههای قابل اعتماد آن تعاطی افکار در این زمینه است. تا مسیر برای گفتگو باز نشود علم محقق نمی شود و تا علمی محقق نشود چگونه می توان در عمل عالمانه رفتار کرد و موضع گیری عالمانهای در نوشتن، نقد و عمل در حوزه ادبیات داستانی داشت.
جناب آقای مودب
آنچه گفته شد، مقدمهای بود در توجیه این نامه نگاری که امری خلاف عرف در حوزه داستان نویسی معاصر است. متاسفانه راهها نزدیکند اما مسیرهای تعامل از هر دو سو گشاده و مفتوح نیست. در چنین فضایی سکوت در برابر عمل نویسندگان و مجریان و مدیران عرصه ادبیات داستانی، به معنای تایید ضمنی عملکرد و نظر آنان است. لذا از باب اتیان امر «ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» لازم است چشم های بینایی رفتار اهل قلم را مراقبت نمایند و از آنچه در دهه ها و سالهای آینده رخ خواهد داد بیم دهند. آنچه در پی می آید مجموعه ای از این دغدغه ها و نگرانی هاست. ناگفته نماند غالب این دغدغه ها اختصاصی به مجموعه تحت مدیریت شما ندارد و مجموعه های دیگری که در حوزه ادبیات داستانی برنامه ریزی و کار می کنند نیز مبتلا به برخی از آفات شده اند. آنچه موجب شد شخص شما و مجموعه تان را خطاب قرار دهم بارقه امیدی است که با توجه به شخصیت انقلابی شما و برخی آثار منتشره در مجموعه تان دیده می شود. چنانکه می دانید و می دانیم برخی مجموعه های منتسب به نظام و ارزشها، سالها است خط خود را از ادبیات داستانی انقلاب به نحو آشکار و پنهان جدا کرده اند و امیدی عاجل برای تغییر در آنها نیست. این یادداشت حجتی است بر شما و عذری از سوی بنده در پیشگاه الهی. دور نخواهد بود زمانی که از حجت ها پرسش شود و عذرها را به میزان الهی بیازمایند.
ممکن است در برخی از مواردی که در ادامه خواهد آمد با بنده موافق نباشید. پاسخ یا پاسخهایی برای آن داشته باشید. اما گمان می کنم به عنوان مدیر مجموعه ای فرهنگی که قطعا نگران آینده آن هستید به این موارد خواهید اندیشید. در صورتی که با تامل دقیق درباره آنچه آمد، برخی از این کاستی ها و نواقص را در مجموعهتان نیافتید نشانه توفیق شما است و در صورتی که حقیقت آنگونه بود که بیان شده، در اصلاح آن مسئول خواهید بود.
1- پیش از هر چیز، از شما می خواهم خود و مجموعه داستانی تحت مدیریت تان بار دیگر به مرور گفته ها، نوشته ها و تقریضات مقام معظم رهبری در حوزه داستان بپردازید. اگر فقط و فقط همین سخنان باشد، کفایت می کند که ادبیات داستانی خود را از مهلکات دوران کنونی برهاند. به خاطر دارم در دیدار جمعی از اعضا و هیئت مدیره انجمن قلم با مقام معظم رهبری، ایشان در ضمن بیاناتی نسبت به نفوذ افراد ناسالم به انجمن قلم ایران هشدار دادند. فرمودند مراقب این نفوذ ها باشید. طبعا موسساتی که توسط مدیر واحدی اداره می شوند باید بیش از مجموعه ای چون «انجمن قلم» که دارای اساسنامه و هیئت مدیره بوده و پروسه عضو گیری و تایید صلاحیت اعضا در آن تحت نظارت گروهی از افراد است نگران نفوذ باشند.
2- همانطور که پیش از این بیان شد شما را شاعری انقلابی و متعهد می شناسم. اما معتقدم حیثیت مدیریت اقتضائات خودش را می خواهد. ممکن است شاعر یا نویسنده ای در مقام سرایش شعر یا آفرینش داستان، فردی چیره دست و صاحب نام باشد اما اقتضائات مدیریتی با اقتضائات شعری و داستان نویسانه مشترک نیست. شاید در وصف بایسته های مدیر فرهنگی و ادبی یکی از آخرین چیزهایی که بتوان بر آن تاکید داشت –گرچه در ضرورت آن تردید دارم- آن است که مدیر خود شاعر یا نویسنده ای ممتاز یا حتی خوب باشد. متاسفانه آنچه عموما در فضای ادبی کشورمان دیده می شود تسلیم عامه مخاطبان و حتی صاحبنظران در مقابل تولیدکننده هنر است. مقوله هنر موجب می شود ما در مقابل هنرمندی که آفریننده هنر است تواضع کنیم و این تواضع با تسامحی مخرب همراه شود. لذا از نویسنده می خواهیم نقد کند، اظهار نظر پژوهشی نماید، برنامه ریزی کند و حتی کارهای اجرایی مربوط به داستان یا شعر را انجام دهد. این مقوله ای است که از آن به عنوان شاعر یا نویسنده محوری یاد می شود. تا جایی که امر بر برخی مشتبه شده و اساسا نقد، مدیریت و پژوهش را فرع بر داستان نویسی دانسته و داستان نویس را بر صدر می نشانند. این همان خطایی است که در حوزه سینما درباره بازیگر محوری صورت می گیرد. تجربه های ناکام مدیریتی بسیاری از این دست را می توان برشمرد که شمار زیادی از آن به حوزه های مدیریتی دولتی باز می گردد. مدیران غیر آشنا به حوزه ادبیات یا مدیرانی که تنها به واسطه شعر یا داستانی که سروده یا نوشته اند بر مسند کاری گمارده شده اند که هیچ یا اندک تخصصی در آن نداشته و پس از مدتی مجموعه ای را با شکست مواجه کرده اند. البته وضعیت در مدیریت های دولتی آن است که پس از مدتی با تغییر مدیران و دولت ها همه چیز فراموش می شود اما در مورد شما که مجموعه ای خصوصی هستید وضعیت متفاوت است.
در کنار این دغدغه، مقوله ای که عموما موجب رنج داستان نویسان بوده و احتمالا خواهد بود، تسلط بی قید و شرط شعر بر حوزه های داستانی است. مدت زیادی نمی گذرد که بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان به بنیاد شعر و داستان تغییر نام داد. به نظر می رسد آمیزش این دو حوزه بیش از آنکه به نفع داستان باشد به نفع “شعر“ است. این مقوله در استفاده از شاعران مدیر نیز قابل تامل است. تردیدی در این نیست که شعر در قیاس با داستان، هنری بومی، اصیل و پر افتخار است. بدون تردید اگر وزنه شعر را با ادبیات داستانی که عمری صد و اندی ساله دارد قیاس کنیم، شعر از هر جهت برجسته است. اما تردیدی نیست که این دو حوزه قابل تفکیک و مجزا هستند. منطق حکم می کند نهال نوپدید، بیش از درخت تناور مراقبت شود. در حالی که بودجه ها، برنامه ریزی ها و حمایت های بخش شعر با داستان قابل مقایسه نیست. اما آنچه مورد بحث است اینکه بعضا در نهادها، موسسات یا مجموعه هایی که مدیر آنها شاعر بوده است، یا به دلیل عدم اشراف به داستان، رشته امور داستان از دستش رها شده است. با به دلیل اشراف و تسلط بر شعر، این هنر مورد حمایت عمیق تر و بیشتری قرار گرفته است.
برادر گرامی
قطعا شما را شاعر خوبی می دانم. قطعا شما آخرین شاعری نخواهید بود که زمام مدیریت ادبیات داستانی را بر عهده دارید، اما در حوزه ادبیات داستانی، مدیریت شما را هوشمندانه نیافته ام. طبیعی و تا حدی قابل درک است که در حوزه ای که ریزه کاری های نظری و جریان شناسی و داستان شناسی و چهره شناسی آن بسیار در تصمیم گیری مهم است تجربه ای ندارید. داستان حوزه ای پیچیده و حساس است که حتی اهالی متعهد داستان نیز بعضا در آن دچار خطای محاسباتی و خلط حق و باطل می شوند. شاید این از بد اقبالی بنده باشد که از شما نقد داستان یا تحقیقی در این حوزه نخوانده یا ندیده ام. طبعا از شما داستانی هم نخوانده ام. اما برخی اظهار نظر های شما درباره آثار داستانی ای که در مجموعه تان چاپ می شود به نظر می رسد در بهترین حالت، نتیجه بی اطلاعی شما از این حوزه باشد. درباره رمانی که مورد حمایت و سفارش موسسه تان بوده است گفته اید بعد از این رمان به سختی می توان به اثری در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس رمان گفت. رمانی که به ان اشاره کردید آنقدر دشوار خوان هست که کسی چون بنده پس از سه بار مطالعه و نوشتن نقدی هفتاد صفحه ای بر آن بتوانم اندکی درباره آن اظهار نظر کنم. چطور و با چه منطق و در قیاس با چند رمان دفاع مقدس چنین حکمی را درباره رمانی صادر کرده اید؟
نتیجه طبیعی عدم اشراف و اطلاق دقیق از حوزه تخصصی داستان، “اعتماد” به دیگرانی است که کارها را بدانها سپرده اید. بر اساس قاعده رجوع جاهل به عالم، باید به رأی صائب مجتهد در هر علمی اطمینان و اعتماد کرد و مقلدانه راه صحیح را جست. اما اولا باید گفت در مدیریت فرهنگی جایی برای اعتماد مطلق نیست. این بلیه هم از جمله مواردی است که ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در طول این چند دهه بسیار از آن سیلی خورده است. مثال های زیادی در این باره وجود دارد. مدیران مومن اما بی تخصص در حوزه های خاص که صرفا به دلیل اعتماد عنان اختیار یک مجموعه را به دست گروه یا فردی می سپارند و خیالشان را از بابت مدیریت و هدایت راحت می کنند. انچه آمروزه در شهرداری می بینیم، در جشنواره ای چون داستان تهران شاهد آن بوده ایم، آنچه در انتخابهای جهت دار بنیاد ادبیات داستانی در جشنواره جلال و دیگر برنامه ها شاهد آن هستیم، آنچه در حوزه هنری شاهد آن بوده و هستیم نتیجه این اعتماد است. در بهترین فرض، فرد مومن و انقلابی به دلیل عدم تخصص و ورود به حوزه ای خاص شاهد اجرای برنامه ها و سیاست هایی است که اساسا مخالف آن است. اگر اندکی به مجاری این اعتماد دقت کنیم به این گونه اعتماد ها بی اعتماد تر می شویم. زمانی که به یکی از مسئولان حوزه هنری درباره حضور چهره شاخص اندیشه سکولار در این حوزه هشدار داده می شود پاسخ می دهد ایشان را می شناسیم اهل نماز و متدین است! زمانی که به مدیر دیگری درباره استفاده از فردی با رسوبات شبه روشنفکری هشدار داده می شود گفته می شود این فردی مناسب است زیرا برای اهل بیت داستان نوشته است! زمانی که به مدیر سومی گفته می شود چرا از این فرد با اثار داستانی زاویه دار با ارزشهای انقلاب استفاده شده است می گوید او را دوستان مطلع توصیه کرده اند! آیا واقعا اینها می تواند حجتی برای اعتماد به افراد باشد. شاید فرد سوم رسواتر از دو دیگری باشد چرا که او با اعتماد بی پایه اش به دیگری به مسئول زیر دستش اعتماد کرده است.
برادر دینی
در عرصه ادبیات که پیچیدگی های نظری و عملی آن بسیار است، اعتماد، خود نتیجه علم و اجتهاد در عرصه داستانی است. نتیجه تحلیل دقیق عملکرد و آثار داستانی و نقد و دیگر پژوهشهای یک فرد است و این همه بدون مبنا نمی تواند صورت گیرد. آیا ندیده اید کسانی را که بالاتر از نماز خوانی ملبس به لباس روحانیت نیز بوده و قبله شان کافکا و مارکز است؟ آیا نمی دانید همین الان که این نوشته را می خوانید در میان برخی از طلاب حوزه علمیه قم، مبانی سکولار ستایش می شود و روایت اروتیک، دینی تلقی می شود؟! شاید این نتیجه خوش قلبی شما یا حسن ظن شما نسبت به داستان نویسان و مدرسان داستان نویسی است.
3- یکی از مجاری نفوذ همیشگی جریان شبه روشنفکر به جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی توهم به خدمت گرفتن نیروهای شبه روشنفکر در سطوح متفاوت داستان نویس، منتقد، مدرس داستان، مدیر حوزه ادبیات داستانی و پژوهشگر داستانی است. چنین فکری بخصوص در دهه شصت و زمانی که نویسندگان انقلاب اسلامی گمان می کردند از تجربه و علم و مهارت لازم برای ایجاد یا حفظ جریان داستان نویسی دینی بهره کافی ندارند تضج گرفت و شدت یافت. بر این اساس گفته می شد ادبیات داستانی ابزاری است که عده ای روشنفکر با افکار باطل آن را به درستی آموخته اند. جریان داستان نویس انقلابی می تواند با تحت کنترل در آوردن، هدایت، مدیریت و اسیر گرفتن این گروه، خروجی مورد انتظار جریان داستان نویسی انقلاب اسلامی را ایجاد نماید. اما این طرح در همان زمان نشانه های شکست خود را آشکار کرد. در حوزه آموزش داستان نویسی شاهد حضور مدرسان ناسیونالیست و بعضا لیبرال در جمع های حوزوی قم بودیم. اکنون آثار آن پس از نزدیک بیست سال قابل مشاهده است. که سنگ بنای غلط که توسط مدرسان زاویه دار بنا نهاده شد ادبیات داستانی را در برخی محافل قم که مذهبی ترین و عالم ترین چهره ها و فضلای حوزه در آن زندگی می کنند به کجا کشاند. در حوزه هنری حضور همین چهره های بعضا سکولار و شاگردهای دست چندم چهره های شناخته شده غربی مبانی غلط را در اندیشه و مغز هنرجویان وارد کرد تا جایی که پس از دو دهه اکنون متولیان امر نمی دانند خود با دست پرورده های خود چه کنند و می بینند چه مارهایی در آستین پرورده اند. در فضای داستان نویسی دفتر ادبیات ایثار که وابسته به بنیاد جانبازان بود همانند بسیاری از مجموعه های دیگر تلاش کرد با عقد قراردادهای وسوسه کننده نویسندگان بعضا معتدل جریان روشنفکری را به نگارش داستانهای انقلابی متمایل سازد اما آثاری که در آن زمان توسط این مجموعه ها نوشته شد حاکی از آن بود که داستان مقوله ای فرمایشی نیست. داستان با بن اندیشه و احساسات نویسنده امیخته است و نوشتن داستان انقلابی و دینی توسط کسی که یا اساسا تعلق خاطری به این امور ندارد یا دچار انحطاط فکری است امری نزدیک به محال است. به نظر می رسد تمام این تجربه سی و اندی ساله برای این کافی باشد که بدانیم عرصه ادبیات داستانی دیگر مجرای آزمون و خطاهای تکرار شده نیست. نمی توان با مدرسانی که با فتنه 88 همدلی یا همراهی کرده اند. مدرسانی که حامی و مروج ادبیات غیرمتعهد، ادبیات هنجارشکن و ادبیات سکولار هستند. مدرسانی که در نظر و عملشان ادبیات انقلابی را ادبیات دولتی و شعاری دانسته و میراث ادبیات حماسی دهه 60 را تقبیح می کنند به داستان دینی رسید. نمی توان به مدرسانی که نویسنده آثار سیاه دفاع مقدس هستند و ارزشهای انقلابی را به وضوح زیر پا گذاشته اند به تربیت نیروهای انقلابی فکر کرد. نمی توان ذهن و عمل نوآموزان داستان نویسی را به دست افرادی سپرد که کارنامه روشنی در ادبیات داستانی انقلابی ندارند.
مدیریت، خود نیازمند به علم و عملی فراتر از حوزه مدیریتی دارد. بسیار بدیهی است؛ آیا می توان کسی را مدیریت کرد که به لحاظ علمی از مدیر بیشتر می داند؟ در طول این سالها شاهد آن بودیم کسانی که با باز کردن مرزهای ارتباطی خود نیروهای شبه روشنفکر را بر سر سفره ادبیات انقلاب نشانده اند و به آنها اعتماد کرده اند و بعضا با شعار اسیر گرفتن از جریان شبه روشنفکری به این چهره ها چراغ سبز نشان داده اید عملا خود به اسارت فکر و عمل و اندیشه این افراد در آمده اند. آنچه در عمل اتفاق افتاده است این است که چهره های شناخته شده شبه روشنفکر با استفاده از بودجه بیت المال مجموعه های دولتی و شبه دولتی افکار خود را ترویج داده اند.
4- امروزه شناخت مرزهای ادبیات ناب انقلاب اسلامی و ادبیات ناب دینی با غیر آن ضروری تر است. زمانی در دهه شصت به دلیل شرایط زمانی ادبیات حماسی دفاع مقدس در کشور شکل گرفت. ضمن آنکه نسل داستان نویسان انقلاب اسلامی در حال شکل گیری بودند و هنوز مجال فعالیت برای جریان شبه روشنفکر گشوده نشده بود. اکنون علم به جریان نفوذی در ادبیات داستانی ضروری تر و بسیار دشوار تر است. شاهد این امر را می توان یارگیری طرف شبه روشنفکر از جریان ادبیات داستانی انقلاب دانست. کسانی که خود جزو پیشگامان ادبیات داستانی انقلاب و دفاع مقدس بودند اکنون توسط جریان شبه رشنفکر تقدیر می شوند در جشنواره های آنها برگزیده می شوند به عنوان داور در جشنواره های سکولار مشارکت می کنند و در داستانهایشان حرفهای شبه روشنفکری آنها را می زنند. با نبود جریان نقد ادبی انقلابی مدون، علمی و شفاف و سکوت برخی منتقدین در برابر جریانهای دبی و اتفاقات ادبی، عملا راه برای این به هم آمیختگی فراهم شده است. سکوت برخی در کنار برخی دیگر که ترجیح می دهند وارد دعوا نشده و اعتبار ادبی خود را مخدوش نکنند وضعیت بغرنجی پدید اورده است. این مرزها چیست؟ بدون این مرزها چگونه می توان مسیر درست را در حوزه ادبیات داستانی گرفت؟ بدون تشخیص جریانها و بدون در دست داشتن تفکری مستحکم چگونه می توان به تربیت هنرمند و نویسنده وارد شد؟ این تاکیدی است بر آنکه هیچ مجموعه ای من جمله مجموعه شما نمی تواند بدون اجتهاد در حوزه داستان فعالیت کند. هیچ مجموعه ای نمی تواند بدون اتاق فکر در این هیاهو راه را انتخاب کند. برگزاری جلسات داستان نویسی و نقد با حضور نوآموزان داستان عموما نشان دهنده هیچ چیزی نیست. چرا برخی چهره های شبه روشنفکر از حضور در جلسات نقد سرباز می زنند؟ چرا نقد متعهدانه را درباره آثار و جریان فکری شان بر نمی تابند اما از آموزش به نوقلمان داستان نویسی استقبال می کنند؟ این جز یک معنی ندارد. و آن اینکه در هر جایی که نقد جدی اندیشه مبانی فکری آنان را اشکار نموده و زاویه دار بودن آنان را نسبت به جریان انقلاب اسلامی عیان سازد از آن می گریزند. در نقطه مقابل، هر محفلی که مخاطب ساکت یا بی موضع یا مستعمی غیر فعال یافته اند در اطراف اندیشه خود جولان داده اند.
5- یکی از مجاری همیشگی نفوذ جریان شبه روشنفکری سپردن سکان هنر و ادبیات بر عهده کسانی است که تقوای ادبی ندارند و در مواجهه با شبهات خود نگهدار نیستند. تقوا، راس المال مومنان است. نیک می دانید و می دانیم که بلایی که گروهی بر سر ادبیات داستانی دفاع مقدس آوردند و آن را از ادبیاتی امیدبخش و ناب و آرمانی به ادبیاتی سیاه و دلمرده و چرکین تبدیل ساختند، بیش از آنکه منشا داستانی داشته باشد به تقوای درونی آنها مربوط بود. شاید بدانید آنچه در دهه هفتاد موجب شد برخی از ارزشهای دهه شصت رویگردان شوند و بر طبل تمام شدن جنگ و مقتضیات آن و فرارسیدن زمان واقع گویی بکوبند، هنجار شکنی ادبی به قصد رسیدن به قله های ادبیات بود. این را می دانید کسی که تقوای الهی را رعایت نکند برای رسیدن ادبیات پر مخاطب برای رسیدن به ادبیات متفاوت برای نویسنده شدن برای جهانی شدن برای دیده شدن باید و نباید های الهی را زیر پا می گذارد. حتی اگر دستش هم برسد از زندگی اولیا و معصومین هم برای اغراض داستانی استفاده می کند.
اما واقعیت چیست؟ واقعیت ان است که در ادبیات داستانی انقلاب آنچه حاکم است باید و نبایدهای دینی و تعبدات آن است و آنچه محکوم است ادبیات داستانی و بایدها و لوازم آن است. ما به نفع داستان از مفروضات دینی کوتاه نمی آییم. آنچه اهمیت دارد سیاست هایی است که مقام معظم رهبری گفته اند نه آنچه مارکز رئالیسم جادویی اش را با آن بنا گذارده است. آنچه برای ما اهمیت دارد عاشورا و قیام اباعبدالله است حتی اگر برخی نظریه پردازان اساسا چنین روایتی را داستانگو ندانند. استفاده از افراد متهتک، شهرت طلب و بی تقوا چه به عنوان مدیر، چه به عنوان مدرس، چه به عنوان هنرجو و چه به عنوان منتقد، راه را برای جریان شبه روشنفکری باز خواهد کرد. دیده اید و دیده ایم که آنچه از محافل جریان شبه روشنفکری به بیرون بروز می کند و بعضا از آشکار شدن آن هم ابایی ندارند فضای گناه الود، زندگی غربی و بیگانه بودن آنها با ارزشهای دینی و انقلابی است. شاید از خود پرسیده باشید چرا اینگونه است. پاسخ هر چه باشد نشان می دهد، بی تقوایی درونی ماده خامی را آماده می کند که می توان راه ورود هر گونه هرزه گی و بی بندو باری در اثار داستانی باشد. تا به حال نشنیده یا ندیده ایم افراد متدین به معنای واقعی را که جذب این محافل و گروههای شبه روشنفکر شوند.
6- از جمله راههای نفوذ جریان شبه روشنفکر برخورد «غیر انتقادی و منفعلانه» در برابر این جریان است. بعضا آنچه جای پرسش و تامل و نقد را در این حوزه نظری می گیرد ارتباطات عاطفی و احساسی و همدلی با این طیف است. به تجربه دانشگاهها در حوزه نقد و نظریه ادبی توجه کنید. آنچه عموما دانشگاههای ما را به مصرف کنندگان مطلق نظریه ادبی تبدیل کرده است بت سازی از اشخاص و نویسندگان و نظریه پردازان غربی است. به نحوی که حتی در مقاطعی چون دکتری نیز دانشجویان ما نه مبدا فکر که تطبیق دهنده چیره دست نظریات غربی به آثار داستانی اند. ادبیات داستانی انقلابی مطلقا به اندیشه غربی بی اعتماد است. ادبیات داستانی مرعوب و فریفته و ستاینده ادبیات غرب نیست. ادبیات داستانی انقلاب اسلامی حیثیت اجتهادی دارد نه تقلیدی، ادبیات داستانی انقلاب اسلامی با معیارهای خود به سراغ آثار داستانی می رود نه با معیارهای ترجمه ای امده از غرب. اما جریان نفوذی که سعی در مرید پروری دارد عملا بیش از هر چیز روی چهره هایی سرمایه گذاری می کند که اساسا موضع منتقدانه محکمی ندارند. چهره هایی که عموما آمده اند بشنوند تا بیندیشند. از جمله نشانه های این انفعال بی توجهی مدرسان داستان و هنرجویان داستان به مبانی فکری اسلامی و آثار تولید شده در عرصه ادبیات داستانی متعهد است.
7- نفوذ در حوزه فرهنگ و هنر بسی پیچیده تر از حوزه سیاست است. حداقل آن است که در حوزه سیاست چشمهای زیادی اوضاع را رصد می کنند. دغدغه های بسیاری درباره آن وجود دارد. لطمات و صدمات آن قطعی تر و عمیق تر ارزیابی می شود و تغییر و تحول ها بیشتر به چشم می آید. اما در حوزه فرهنگ و بخصوص هنر و بالاخص ادبیات داستانی نفوذ مخفی تر و پیچیده تر و واکنش به آن کمتر و حساسیت درباره آن کمتر است. این بیش از هر چیز به قالب هنر و شیوه بیانی آن باز می گردد. بیان غیرمستقیم هنری و استعداد هنر برای طراحی لایه ها و بواطن معنایی این امکان را به هنرمند می دهد تا حرف و درونمایه اثرش را پنهان و پنهان تر سازد. لذا شعاری که در عرصه سیاست به وضوح فریاد زده می شود در عرصه هنر در گوشها نجوا می شود. آیا این گونه نبوده است که همواره زیرساخت تغییرات آشکار سیاسی با تغییر و تحول در عرصه فرهنگ آغاز شده و فرهنگ نیز تغییر نکرده است مگر به مدد آثار هنری جهت دار؟ چه رسد به ادبیات داستانی که در غوغاسالاری سینما و برخی هنرهای دیگر اساسا چندان اهمیتی ندارد. شاید تنها اهمیت ادبیات داستانی در مناظرات سیاسی و کشمکش قدرت بخش ممیزی کتاب باشد که با و جود اهمیت اش، نازل ترین و فرعی ترین مباحث در عرصه نظری هنر است. آنچه روشن است اینکه نفوذ هنری امری بطئی است. این به ماهیت هنر و هنرمند باز می گردد. می دانیم پرورش نویسنده ای که در حد ملی –چه رسد به جهانی- حرفی برای گفتن داشته باشد حداقل به یک دهه تلاش و ممارست و آموزش و نقد و خواندن نیازمند است. این نهالی نیست که یک روزه و یک ساله به ثمر بنشیند. بنابر این مراقبت از ان باید در طول همه این سالها صورت پذیرد. انحرافات هنری آنگونه که تجربه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی نشان داده است ابتدا با ظهورات اندک همراه بوده است. به یاد می آوریم کسانی که در دهه شصت بسیجی و سرباز بودند و در دفاع مقدس جان فشانی کردند. این افراد از بطن انقلاب و تحولات آن زاده شده و در دوره مذکور افرادی انقلابی به حساب می آمدند. اما مسیر نویسندگی و علل متعدد انها را به جایی کشاند که دفاع مقدس را بی ثمر بدانند. اتفاقی که آخرش هیچ چیز نیست. از «شهادت» به «قتل» رسیدند و مفهوم «جهاد» را به «آدم کشی» تعبیر کردند. اینان همان بودند که دشمنی دشمن را فراموش کردند و به جای «دشمن» از انسانهایی گفتند که در آن سوی نبرد همانند آنها علایق عاطفی داشتند و «زندگی» می کردند. اینان از ادبیات «حماسی» به نفی «ایدئولوژی» رسیدند. و عملا جنگ حق با باطل را جنگ باطل با باطل انگاشتند. اینان همان بودند که در دهه شصت برای «ماندگار» شدن یاد و خاطره دفاع مقدس می نوشتند. اما در دهه هشتاد سودای «جهانی»نویسی آنها به دام «خنثی» نویسی افکند. همه این اتفاقات نه در طول یک سال و دو سال بلکه در طی یک دهه و دو دهه رخ داد. البته افرادی بودند که در همان دهه شصت نطفه انحراف فکری و هنری را در این افراد تشخیص داده و درباره آنها هشدار می دادند. این حکمت که لازمه مدیریت است جز با اجتهاد در این عرصه و تجربه طولانی در حوزه تخصصی ادبیات شکل نمی گیرد.
8- یکی از مجرای نفوذ جریان شبه روشنفکر «دشمن تراشی»های کاذب است. اینها عموما جای دشمن و دوست را با یکدیگر عوض می کنند و با طراحی دشمنی موهوم، خود را دوست ادبیات داستانی معرفی می کنند. یکی از سخنان معمول این طیف این است که باید به داد ادبیات داستانی رسید. مراد آنان از ادبیات داستانی، ادبیات داستانی بما هو ادبیات داستانی است. یعنی ادبیات داستانی ای که قیدی ندارد. مراد جریان شبه روشنفکر آن است که جمعی را گرد آورد که دغدغه شان تنها ادبیات است. تعالی ادبیات. فراهم آمدن امکانات برای ادبیات داستانی و این گونه تعابیر. اما حقیقت آن است که آنچه در عالم خارج وجود دارد ادبیات بما هو ادبیات نیست. بلکه یا ادبیات متعهد انقلابی و یا ادبیات خنثی و یا ادبیات شبه روشنفکری است. گروه شبه روشنفکر در دهه شصت تلاش زیادی کردند تا با جا انداختن تعابیری چون «ادبیات شعاری»، «ادبیات دولتی»، «ادبیات سفارشی»، «ادبیات تاریخ مصرف دار»، «ادبیات عامه پسند»، «ادبیات ایدئولوژیک»، «ادبیات انحصارگر» دولت و در معنای واقعی اش «انقلاب اسلامی» را مخالف ادبیات و مقتضیات آن نشان دهند. زیرا واضح بود آنچه آنان را ساخته بود و از بن دندان به آن معتقد بودند، «ادبیات غیر متعهد»، «ادبیات هنجارگریز»، «ادبیات ضد اخلاقی»، «ادبیات پوچ انگار»، «ادبیات دین ستیز»، « ادبیات غیر انقلابی و محافظه کار»، «ادبیات تسلیم و سازش» و «ادبیات دنباله رو غرب» بود. همانطور که مقام معظم رهبری بارها فرموده اند عرصه هنر و فرهنگ عرصه جنگی واقعی است. در این عرصه تا دشمن واقعی از دوست واقعی شناخته نشود همواره احتمال آن می رود که دشمن در جبهه خودی نفوذ کند. همانطور که پیش از این عرض کردم، حتی مقید بودن به احکام ظاهری فقهی نیز برای شناخت دشمن کافی نیست. شناخت دشمن و دوست در عرصه هنر نیازمند به اخذ مبنا است.
می دانیم و می دانید که در طی این سالها برخی چهره های خدوم ادبیات داستانی در جریانی شناخته شده و مستمر تخریب شخصیت شدند. کسانی که آثار هدایت، گلشیری، چوبک، علوی را نقد کرده اند عموما از سوی محافل دانشگاهی تخریب شده و متهم به بی سوادی شده اند. کاملا اشکار است اگر کسی قائل به بی اعتباری «بوف کور» هدایت باشد بی سواد و اگر کسی به مدح ان بپردازد اهل فضل است. شخصیت های منتقد و متعهدی در طی این چند دهه، با نقد سلبی بر سلوک، آراء و آثار چهره های شاخص روشنفکری عملا آشکار و پنهان این جریان را در معرض قضاوت افراد قرار داده اند. گیریم برخی از این نقد ها تند یا حتی نقد شخصیت بوده است. اما حتما تایید می کنید که چنین منظری به ادبیات داستانی انقلاب نزدیکتر و در محافظت از ان قابل اعتماد تر از کسانی است که اساسا داستان را غیر متعهد می دانند یا آن را در دستگاه فکری غرب اومانیست تعریف می کنند. هنور فراموش نکرده ایم مدیرانی را که نقد خود و عملکردشان را تخریب ادبیات انقلاب دانسته و هرگونه توصیف و تقیید مرتبط با ماهیت ادبیات انقلاب را مضر به جمعیت نویسندگان انقلابی می دانستند. توجیه این گروه مدیران و اهل قلم این بود که هر قیدی که موجب بیرون رفتن گروهی از دامنه ادبیات انقلاب شود مضر به اجتماع انها است بنابر این باید ادبیات انقلاب را بدون هیچ قیدی یا با کمترین قیدها معرفی کنیم تا اجتماع بزرگتری از نویسندگان را شامل شود. اگر قرار بود اساسا ماهیت جدیدی برای ادبیات داستانی تعریف نشود. اگر از قیدها و تعاریف گریزان بودیم چرا داعیه جریانی متفاوت را در ادبیات جهانی داریم؟ اساسا چه تفاوتی میان آثار انقلابی با آثار ساعدی و امثال گلشیری وجود دارد؟ آیا توسعه دایره مفهومی و ماهوی ادبیات انقلاب به ایضاح آن کمک خواهد کرد یا با مخدوش کردن مرزها و باید و نباید ها راه را برای جابه جایی دوست از دشمن باز خواهد گذاشت؟
9- از جمله لغزشگاههای حوزه ادبیات داستانی و مجاری نفوذ در این عرصه “محفل گرایی“ است. مرادم از محفل گرایی، تشکیل مجموعه های خلاق و فعال ادبی و جمع های متمرکز نیست. بلکه محفل گرایی تعریف ادبیات در حوزه ذهنی محدود چند نفر است. نتیجه این محفل گرایی نیل به گزاره های انحصاری عقلی است که خواست های محفل، خواهش های محفل و پسندهای محفل را معیار و مناط ادبیات انقلاب قرار می دهد. مراد از محفل گرایی لحاظ و اولویت مصلحت یک مجموعه بر مصلحت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی است. آنچه گروهی را گرد هم جمع می کند چیست؟ شاید بهتر باشد تجربه نویسندگان مسجد جواد الائمه را مرور کنیم. چه شد که از این جمع که در محفلی دین (مسجد) و با مدیریتی فردی مومن پرورش یافتند اندیشه های متضادی ظهور کرد. چه شد که برخی چهره های شاخص شبه روشنفکر محصول جریان جوادالائمه هستند همانطور که برخی چهره های خدوم و متعهد از این محفل سربرآوردند؟ آنچه این محفل و مجموعه را پس از مرحوم فردی تهدید می کند عدم پالایش محفل از عناصر غیر خودی است. ویژگی محفل گرایی، ستایش محفل است که ریشه آن به ستایش خود باز می گردد. طبق مثلی که می گوید «هیچ ماست فروشی نمی گوید ماست من ترش است» محفل ادبی بسته حاضر نیست اشتباهاتش را بپذیرد. وضعیت کنونی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در بخش داستان نتیجه محفل گرایی در این مجموعه است. همواره شاهد بوده ایم که حلقه ای بسته و نقد ناپذیر در هر شرایطی در کنار یکدیگر بوده اند. جالب آنکه با وجود پذیرش برخی نقد ها در زاویه دار شدن تعدادی از افراد حلقه، همچنان حلقه را حفظ کرده و افراد نفوذی را حمایت می کرده اند.
10-«جوان گرایی» در مدیریت های داستانی و اجرای برخی از برنامه های داستانی تضمین کننده کادر سازی و نیروسازی برای ادبیات داستانی انقلاب اسلامی است. می دانیم میل به دیده شدن و چهره شده در جوانان بسیار بیشتر از افراد مسن است. برای کسی که چند سالی است در عرصه ادبیات داستانی وارد شده است و افتخار چندانی کسب نکرده است طبیعتا مایل به پیشرفت و دیده شدن است. این خود زمینه ای را برای مماشات با جریانها و نویسندگان شبه روشنفکر فراهم می کند. به خاطر دارم جوانی که در بنیاد ادبیات داستانی مسئولیتی داشت از دعوت از محمود دولت آبادی برای برنامه ای با اشتیاق سخن می گفت. اما در نقطه مقابل در سیر داستان نویسی کسانی که دوره حضور در جشنواره ها و گرفتن جوایز متعدد را از سر گذرانده اند و در طول سالیان حضور در شوراهای علمی، داوری جشنواره ها و مسئولیت های اجرایی را از سر گذرانده اند داعی کمتری برای مماشات با این جریانها دارند. گرچه در هر مورد استثناء هم وجود دارد. اما تجربه نشان داده است. حضور جوانان در مدیریت عرصه ادبیات داستانی همراه با ضعف اراده برای تصمیم گیری و تسامح با جریان شبه روشنفکری است.
11-از جمله مجاری نفوذ جریان شبه روشنفکر به ادبیات داستانی انقلاب اسلامی، «امتزاج حق با باطل» است. طبیعی است مجموعه شما با مجموعه ای مانند موسسه کارنامه، شهر کتاب، نشر چشمه یا نشر ثالث قابل مقایسه نیست. کمتر اطلاعی از فعالیت های شما یا حداقل مواضع سیاسی شما نشان می دهد جهت گیری شما با آن مجموعه های کاملا لیبرال و غریبه با ادبیات انقلاب اسلامی متفاوت است. این چیزی است که اتفاقا باید بیش از هر چیز دغدغه ان را داشت. می توانیم بار دیگر به حوزه هنری به عنوان یکی از مجموعه های برامده از انقلاب اسلامی نگاه کنیم. در عرصه داستان برخی از بهترین کارهای داستانی مربوط به این مجموعه است. گرچه در طول سالیان اخیر چندان کار درخوری توسط این مجموعه منتشر نشده است اما در دهه هفتاد و هشتاد آثار بسیار خوبی توسط این مجموعه منتشر شد. از سوی دیگر حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در عرصه خاطره نویسی با حضور بزرگانی چون آقای کمرهای و سرهنگی پرچمدار مستند نگاری انقلاب و دفاع مقدس است. امتزاج آثار خوب با آثار بد موجب می شود خطر آثار زاویه دار کمتر به چشم بیاید. مجموعه شما نیز در حوزه داستان آثار خوبی را ارائه کرده است. به عنوان داور در جشنواره های متعددی مدافع آثاری از مجموعه شما بوده ام. اما در نگاهی کلی به مجموعهای مانند شما آثار خوب یک فرصت هستند و آثار زاویه دار یک تهدید. نباید با دیدن فرصت ها به تهدیدها بی اعتنا بود. زیرا دادن مجال به آثار تهدید کننده عملا در طول مدت آثار خوب را نیز دچار تحول خواهد کرد. انتشار حتی یک اثر مسئله دار یا برگزاری یک برنامه زاویه دار با ارزشهای انقلاب اسلامی زنگ خطری جدی برای هر مجموعه است.
12-ادبیات روساخت و زیرساخت هایی دارد. نمی توان تنها با شعارها و موضع گیری های سیاسی به صحت جریانی ادبی یا اثری ادبی اطمینان حاصل کرد. البته موضع گیری درباره فتنه یا نوشتن داستان درباره معصومین یا شهدای غواص ارزشمند است اما ملاک کاملی برای صحت جهت گیری یک مجموعه نیست. این قضاوت خام دستانه ای است که آثار داستانی و مجموعه ای را صرفا به دلیل علاقمندی اش به برخی موضوعات یا مواضع سیاسی اش تایید نماییم. آنچه پنهان است عموما در جلسات نقد و در لایه هایی که به تفسیر متن، زیرساخت متن، نسبت متن با محتوا و مباحث روایت شناسی و زیبایی شناسی ادبیات مربوط است باز می گردد.
13-یکی از مجاری نفوذ ادبی «خود باختگی» در برابر چهره های ادبی مشهور است. عموما مجموعه های داستانی و بخصوص مجموعه های غیر مولد تلاش می کنند با دعوت و همکاری با چهره های ادبی برای خود اعتبار کسب کنند. حضور چهره های شناخته شده در عرصه تدریس، نقد و نظر همواره روشی است برای اشاره به وزنه ادبی یک مجموعه. از جمله تاسف های امروزه ما ان است که تصویر وزیر ارشاد جمهوری اسلامی با نویسنده ای شبه روشنفکر منتشر شود که آن نویسنده با ژستی مغرور و از خود راضی در حالی که پایش را روی پای دیگر انداخته و سیگار می کشد در کنار وزیر ارشاد نشسته و کوچکترین اعتنایی به او ندارد. جریان شبه روشنفکر خوب در طول این سالها یاد گرفته است که از دولتها باج بگیرد و عموما هم خودش را ارزان نفروخته است. سئوال این است که چرا برخی مدیران ادبی برای نویسندگان شبه روشنفکر فرش قرمز پهن می کنند؟ آیا جز این است که با این عملکرد اعتبار ادبی خود را افزایش دهند؟ حتی نویسندگان شبه روشنفکر هم می دانند که این اقبال ها از چه رویی است. تحلیل این طیف آن است که آنکه می رود مدیرانند و آنان که می مانند نویسندگانند. این خودباختگی که با دعوت از چهره های شبه روشنفکر همراه است به داعی پنهان شدن پشت سر این نویسندگان صورت میگیرد. غافل از آنکه این نویسندگان پیش از اینکه خود بیایند مرامشان را همراهشان می آورند. آنها در طول این سالها اندکی خود را برای جمهوری اسلامی خرج نکرده اند. و اگر احتمال بدهند حضور آنها در محفلی به ادبیات ناب و حماسی و عاشورایی انقلاب اسلامی کمک می کند و انگ دولتی بودن به آنها می خورد قطعا پایشان را عقب می کشند.
14-از دیگر مجاری نفوذ ادبی «خود ایمن پنداری» است. برخی مدیران فرهنگی و ادبی چون بیش از آنکه باید به خودشان مطمئن و نسبت به تصمیماتشان راسخ اند که حتی احتمال خلاف هم در این باره نمی دهند. کسی که در عمل، زبان و اعتقاد، احتمال خطا و اشتباه درباره خود ندهد نه تنها در جستجوی خطای خود نخواهد بود بلکه نصیحت و نقد دیگران را نیز به خودشان بر می گرداند و آنها را متهم به غرض ورزی و تخریب شخصیت می کند. صحت و بصیرت سیاسی دقیقا ضامن صحت عملکرد و بصیرت ادبی نیست. چه بسا افرادی که به لحاظ سیاسی انقلابی و ولایی هستند اما در حوزه داستان دنباله رو افکار و اندیشه های شبه روشنفکری اند.
15-نفوذ نیازمند «قصد و نیت» بدخواهانه نیست. بلکه ممکن است نفوذ کاملا به داعی خیرخواهی صورت گیرد. تجربه ثابت کرده است برخی با انگیزه خدمت به ادبیات انقلاب اسلامی بی راهه ای را در مقابل ادبیات داستانی باز کرده و تا سالها مجموعهای را به خطا راهبری کرده اند. خود شاهد بوده ایم در نقد برخی چهره های راه یافته به جریان شبه روشنفکری، مدافعان این نویسندگان عموما پیشینه آنها را در جبهه و جنگ و انقلاب یادآور می شدهاند و از قصد و نیت خیر آنها می گفته اند. اما باید توجه داشت، راه اشتباه با نیت خیر اصلاح نمی شود. بی راهه به مقصد نمی رسد گرچه فرد با نیتی خیر خواهانه بدان راه گذاشته باشد. این گونه افراد و مدیران مصداق جهل مرکب اند. تحلیل غلط، که زمینه آن در بی توجهی به پژوهشهای نظری و جریان ابتر نقد آماده شده است، بسیاری از نویسندگان متمایل به جریان شبهروشنفکری را به این می رساند که با خیر خواهدی و قصد تقویت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس،آاثاری ضد انقلاب اسلامی و بر ضد ارزشهای دفاع مقدس خلق نمایند. این گروه زمانی که ایدئولوژی را از ساحت داستان حذف می کنند، قصدشان تقویت ادبیت داستان معاصر است. زمانی که اختصاصات اعتقادی شیعه را نادیده می گیرند، قصدشان جهانی شدن ادبیات داستانی است. اگر به مدرسان سکولار داستان نویسی میدان می دهند، قصدشان کمک به جریان داستان نویس انقلاب اسلامی است. اما نیت صالح و خیر جز با عمل صحیح به سرانجام نمی رسد. بلکه در عموم موارد مدیران و برنامه ریزان نااگاه عملا نه تنها کمکی به جریان اصیل ادبیات انقلاب اسلامی نمی کنند بلکه به ابزار مناسبی برای خدمت به جریانهای معارض تبدیل می شوند.
16-از جمله مجاری نفوذ جانشینی «علایق عاطفی» به جای تحلیل و در نظر گرفتن مبانی نظری و فکری است. شاید روح هنر و ادبیات داستانی اینگونه اقتضاء کند که روابط و ساختارهای فکری بسیار از روابط عاطفی و دوستانه متاثر است. تجربه نشان داده است، تصمیم گیریها، نقدها، مخالفتها و هواداری ها در بسیاری موارد بیش از هر چیز به واسطه روابط عاطفی غیر الهی بوده است. این ارتباطات عاطفی و دوستانه بعضا موجب می شود مبانی نظری در حاشیه قرار گرفته و نسبت به اختلافات مبنایی مماشات شود. شاید بی راه نباشد بگوییم بسیاری از نیروهای انقلاب اسلامی در عرصه ادبیات داستانی با تحویل گرفتن و ستایش ها و تمجید های طیف شبه روشنفکر جذب این طیف شده اند. بیشتر محافل ادبی شناخته شده و بده بستان های صورت گرفته در ان مدیون روابط دوستانه است تا رویکردهای نظری در حوزه ادبیات. بلکه بالاتر از آن، اگر در حوزه نقد و نظریه ای به اصلی عقلی تمسک می شود به واسطه ان است که تقویت روابط دوستانه را توجیه کرده معقول نشان دهد. گرچه نباید فراموش کرد طیف شبه روشنفکر تنها به کسانی روی خوش نشان می دهند که زمینه های تغییر را در آنها بیابند. این باصطلاح هندوانه زیر بغل گذاشتن های ادبی البته کاری است که جریان متعهد به درستی آن را در مجرای صحیح اش به کار نگرفته است. در حالی که نویسندگان متعهد عموما از بی مهری ها و دیده نشدن ها گله مند هستند. جریان شبه روشنفکری با ابزارهای خاص و بعضا هنجار شکنانه به خوبی می داند چگونه به لحاظ عاطفی نویسندگان را وامدار خود سازد. فراموش نمی کنیم مقوله مرید پروری و همین برخوردهای عاطفی بود که باعث شد چهره هایی چون گلشیری سرمنشا افکاری باشند که توسط شاگردانشان ترویج یافته است. تجربه موفق این عاطفه برانگیزی در جریان داستان نویسی انقلاب اسلامی متعلق به مرحوم فردی است. ایشان گرچه منتقد چیره دست و عالم به مباحث نظری و نظریه پردازی نبودند اما استفاده صحیح از همین گرایش های عاطفی توانست تعدادی از نویسندگان جوان را گرد ایشان جمع نماید.
17-یکی از مجاری نفوذ ادبی، «توسعه بدون پشتوانه ساختاری» یک مجموعه است. مروری بر تجربه شهرستان ادب نشان دهنده ان است که به سمت گسترش استانی تمایل پیدا کرده است. اینکه شعباتی از این مجموعه در استانهای مختلف فعال شوند این خود می تواند بدون در نظر گرفتن جمیع جوانب تبدیل به تهدید شود. تجربه حوزه هنری در طول چند دهه گذشته پیش چشم ماست. مع الاسف برخی محافل شبه روشنفکری در برخی استانها نه متعلق به محافل خصوصی که متعلق به حوزه هنری استان ها هستند و با بودجه عمومی به نشر آراء و افکارشان می پردازند. این بسط بی ضابطه و بدون پشتوانه علمی کار را در حوزه هنری به جایی رساند که به گفته مدیران وقت اساسا برخی استانها اعتقادی به ادبیات انقلابی و متعهد نداشته و چهره هایی چون صادق هدایت را غیر قابل نقد می دانستند. این بیش از هر چیز بدان معنی است که توسعه یک مجموعه باید به قوت نظر و هسته فکری ان وابسته باشد. کسی که داعیه کار در حد ملی را دارد باید قدرت مواجهه تئوریک در سطح ملی و در مقابل اراء و اندیشه های مختلف را داشته باشد.
18-از دیگر مجاری نفوذ بیم از «بایکوت ادبی» است. بسیاری از کسانی که در حوزه نقد مبانی اومانیستی را پذیرفته اند و در نتیجه ارتباط ادبیات را با عالم قدس، دین و اعتقادات انکار کرده اند، بیش از آنکه حتی سخن اندیشمندان غربی را فهمیده باشند یا آن را قبول داشته باشند از بایکوت ادبی و متهم شدن به بی سوادی ادبی می هراسند. جریان شبه روشنفکر که طی چندین دهه زمام امور و نظریه پردازی ترجمه ای و نقد را در اختیار داشته و دائما توسط اثار ترجمه ای به وفور حمایت علمی می شده، فضای ادبیات داستانی کشور را چه در گذشته و چه تا حدی در زمان حاضر در دست داشته است. بدین نحو که نویسنده گمان می کرده برای نویسنده شدن باید در این فضا قرار گیرد. باید ادبیت داستانش به اثبات برسد. از این رو، اگر حرف جریان شبه روشنفکر را نزند در جشنواره ها، نقد ها، پایان نامه ها، محافل ادبی، سخنرانی ها و همه و همه این برنامه ها بایکوت می شود. این بایکوت از جمله سیاست های رایج جریان شبه روشنفکری در طول دهه های اخیر بوده است. و معنایش آن است که آنچه از سوی ما تولید می شود «ادبیات ناب» است و دیگر تولیدات اساسا آنقدر قابل نیست که درباره ادبی بودن اش سخن بگوییم. برخی نویسندگان و به تبع آنها مجموعه های ادبی برای انکه در تفسیر و تحلیل فلان نحله ادبی بگنجند یا توسط فلان منتقد شبه روشنفکر دلنوازی شوند از گفتن آنچه معتقدند باز می مانند.
19-از دیگر مجاری نفوذ ادبی در مجموعه های انقلابی پرهیز از «چهره شناسی» است. مبنای غلطی که در اندیشه و عمل برخی مدیران ادبی نیز جای گرفته است آن است که ما به خود فرد (نویسنده، منتقد، پژوهشگر، مدرس) کاری نداریم. به موضع سیاسی و اعتقادات او توجهی نداریم. به سلوک دینی او اهمیتی نمی دهیم. به تعبیری ما نمی خواهیم با ورود به تحلیل شخصیت به «نقد شخصیت» وارد شویم. بلکه ملاک ما تنها داستانی است که نوشته شده یا نقدی است که خوانده شده است. بر خلاف آنچه گمان می شود دعوت از یک نویسنده یا منتقد یا یک پژوهشگر دعوت از حیثیت نویسندگی یا نقد یا پژوهشگری او نیست بلکه دعوت از تمام حیثیت او است. تعداد کسانی که بدون فهم «بوف کور» جذب «صادق هدایت» شدند. بسیار بیش از کسانی است که صرفا تحت تاثیر این اثر قرار گرفتند. همانطور که در نقطه مقابل کسانی که جذب شخصیت «امام راحل» شدند بسیار بیش از کسانی بود که مبانی فقهی ایشان را در مسئله «ولایت فقیه» مطالعه کردند. با برقراری ارتباط میان هنرجو و مدرس داستان، قادر نخواهید بود این حیثیت ها را از یکدیگر تفکیک کنید و هدایت و مدیریت نتیجه از دستتان خارج خواهد شد.
20-مجرای دیگر نفوذ جریان شبه روشنفکر که طیف نویسندگان خودی بعضا در پرورده شدن ایده آن سهم بسزایی داشته اند، تقلیل اصول به سلایق و اهمیت باختگی مطلقات اعتقادی و اخلاقی در کثرت سلایق جمعی است. تردیدی در این نیست که ساحتی از هنر از آن جهت که به خلاقیت و آفرینش هنرمند باز می گردد و استعداد او را در بارور شدن هنری اثر به فعلیت می رساند به انتخابها و سلایق او بستگی دارد. در حوزه سلایق متر و معیاری نیاز نیست بلکه تنوع هنر داستان از نظری به تنوع سلایق و استعدادها باز می گردد. همچنین به نظر می رسد سلایق حوزه ای است که شارع مقدس نسبت به آنها رخصت داده است و نهی یا امری نسبت به آنها وارد نشده است. اما بر خلاف سلایق، اصول و هست ها و نیست های جهان بینی یا بایدها و نبایدهای اعتقادی اموری ثابت و قطعی هستند که با نظر این و آن تغییر نمی کنند و دست سلیقه در تغییر و جابه جایی آن کوتاه است. جریان ادبیات داستانی پس از انقلاب و برخی نویسندگان آن بعضا به دلیل ترس از شقه شقه شدن نویسندگان متعهد و از دست رفتن جمعیت آنها در ذیل یک عنوان و از سوی دیگر به دلیل ضعف نظریه پردازی، بسیاری از ملاکهای هویتی ادبیات داستانی انقلاب را در ذیل سلایق ادبی جای دادند. بدین معنی که فقدان این مولفه ها و ملاکها اثر داستانی یا نویسنده انقلابی را از حوزه ادبیات انقلاب خارج نمی کند. بلکه این امور و مولفه ها صرفا شخصی و ذوقی است. نتیجه طبیعی تقلیل اصول به سلایق، عدم حساسیت طیف متعهد از تغییر اصول در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی است. نتیجه دیگر آنکه انتقاد بر محور این امور عموما ارزش چندانی ندارد و صرفا «نظر شخصی» و «نقد سلیقگی» تلقی می شود. جریان شبه روشنفکر از این مجرای نفوذ در طی چند دهه استفاده کامل را کرده است. به نحوی که هر جایی که نقدی ایدئولوژیک یا ناظر بر ارزشها و مبانی اسلامی بر اثر داستانی وارد می شده است آن نقد را سلیقگی و منتقد را به اظهار نظر شخصی و ذوقی متهم می کرده است. در نقطه مقابل، نظریات ادبی تدوین شده غربی به واسطه پشتوانه نظری، علمی و فراگیر تلقی می شده اند.
21-از جمله مجاری مهم نفوذ جریان شبه روشنفکری همراه کردن عده ای از نویسندگان متعلق به جریان انقلاب است که موضعی در مقابل آنها ندارند. عرصه ادبیات داستانی انقلاب و جریان منتسب به انقلاب ترکیبی از افراد با استعدادهای متنوع است. طیفی از افراد این جریان، نویسندگان متعهد و کوشایی هستند اما در شناخت جریان روشنفکری ناتوانند. یا اگر به چنین جریانی اعتراف دارند قادر به نقد دقیق و شجاعانه آنها نیستند و همواره شناخت خود را در پس مصالح یا ملاحظاتی پنهان می کنند. به راستی چه می شود که در مجموعه ای چون بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان، جایزه ادبی جلال به برخی آثار ضد دینی و متضاد با ارزشهای انقلابی و اسلامی داده می شود؟ آیا در اعضای هیئت علمی این جایزه چهره های متعهد حضور ندارند؟ پاسخ را باید در این جست که یا برخی از این اعضا به دلیل قلت تعداد، عملا با رای اکثریت به حاشیه می روند یا برخی اعضای متعهد اساسا دانش یا شجاعت مقابله با طیف شبه روشنفکر را ندارند. آنچه قطعی و حتمی است نتایجی است که نسبتی با انقلاب و اسلام ندارد. حضور برخی چهره های متعهد در مجموعه شما نقطه قوتی است که باید آن را تقویت کرد. اما برخی از این چهره ها اساسا نه در مقام نقد فردی با سابقه و توانا بوده و نه در مقام نظریه پردازی، قدرت پاسخ گویی به شبهات جریان شبه روشنفکری را دارند. این بهترین فرصیت برای جماعت شبه روشنفکر است که با نفوذ خود و قرار گرفتن در بین جمعی از چهره های متعهد اما بی موضع یا با موضع مغلوب، عملا اهداف خود را دنبال کنند.
جناب علی محمد مودب
در آنچه آمد، به گفتاری کلی اکتفا کردم. عامدانه در حوزه مصادیق و تطبیق این احکام بر جزئیات وارد نشدم گرچه در حوزه مصادیق بیش از این ها می توان سخن گفت. آنچه بیان شد، مجاری نفوذ جریان شبه روشنفکری در جریان ناب انقلاب اسلامی بود که در طول قریب به چهل سال همواره به انحاء مختلف رخ داده است. گرچه این روشها در دهه شصت کمتر و در نتیجه اصالت ادبیات ناب انقلاب اسلامی و دفاع مقدس دست نخورده تر بود. اما به میزانی که به زمانه کنونی نزدیک شده و از رخداد قدسی دفاع مقدس دور شده ایم، بهتر می توانیم درک کنیم که دفاع مقدس و فضای روحانی آن چه خدمتی به ادبیات داستانی معاصر کرد. و اگر نبود قرار گرفتن در آن فضای ایثار و رشادت شاید هیچ گاه کوتاه اندیشی های زندگی های عادت زده، اجازه درخشش خیره کننده ادبیات ناب انقلاب اسلامی را به ما نمی داد. اکنون و در دهه نود بسیار بیش از گذشته به این نکات نیازمندیم. از آنجا که شما را فردی انقلابی و متعهد می دانسته و همچنان می دانم، در کلیات و برخی مولفه های اصلی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی متعرض نکته ای نشدم و تمامی این مولفه ها را به عنوان اصول موضوعه بحث قلمداد کرده ام. فرض بنده در این نوشتار آن بوده که منشا نگرانی ها درباره مجموعه تحت مدیریت تان از غفلت از بخش داستان نشات گرفته است. همچنین فرض دیگر این گفتار روشن بودن تطبیق این کلیات بر برخی اشخاص و آثار است.
آنچه امد، بخشی از نگرانی هایی است که درباره مجموعه تحت مدیریت تان و البته درباره کلیت مدیریت های ادبی در کشور احساس می شود. این نگرانیها نه تنها موضع نگارنده بلکه نگرانی تعداد قابل توجهی از دوستان متعهد و انقلابی ای است که برنامهها، ارتباطات و سیاستهای شما را رصد می کنند. کسانی که به بالیدن ادبیات داستانی انقلاب اسلامی امید بسته اند و توفیق «شهرستان ادب» در هدف گذاری و برنامه ریزی را توفیق خود و ادبیات متعهد انقلاب اسلامی می دانند.
و الی الله المنتهی
احمد شاکری
30/10/94