محمدرضا سرشار با اشاره به اهمیت «بیان» در خلق آثار ادبی گفت: در کتاب «مجتبی» خاطرات جانباز مجتبی شاکری به دلیل تسلط وی به داستان نویسی به نحوی بیان شده که شکل داستانی جذابی به خود گرفته است.
استاد محمدرضا سرشار در آیین رونمایی از کتاب خاطرات مجتبی شاکری با بیان اینکه آشنایی با مجتبی شاکری برای من یک توفیق و افتخار است، گفت: ایشان را از زمانی که در بنیاد جانبازان و در دفتر هنر و ادبیات ایثار مسوولیت داشتند، می شناسم. خوشبختانه در دورهای که ایشان مسوولیت داشت، این مجموعه بسیار فعال بود و دوره های آموزشی متعدد داستان نویسی، جلسات نقد پیوسته و پرورش نیروهای بسیاری از میان خود جانبازان و از خانوادههایشان صورت گرفت و از بین آنها داستان نویسان شاخصی معرفی شدند.
وی خاطرنشان کرد: مجتبی شاکری مصداق کامل آیه «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا (احزاب آیه 23)» است؛ شهید زندهای که ما مفتخر هستیم در دورانی زندگی میکنیم که ایشان حضور دارد و اگر برکاتی در زندگی ماست و بلاهایی از ما دفع میشود، به برکت وجود امثال ایشان است.
وی با اشاره به جانبازی مجتبی شاکری از ناحیه دست و چشم، گفت: اگرچه به دلیل محدودیت های جسمی این امکان برای آقای شاکری فراهم نیست که به نگارش نقد بپردازد، اما وی شخصی بسیار نکتهبین، دقیق و مسلط در حوزه نقد ادبی است. در جلسات نقدی که در دفتر ادبیات ایثار دردوره مسوولیت ایشان داشتیم، از این نکتهسنجیها بهرهمند میشدیم. در آن جلسات نویسندگان شاخص – کسانی که حتی نسبتی با انقلاب هم نداشتند – به احترام وجود ایشان شرکت میکردند و آثارشان نقد میشد؛ کسانی مثل مرحوم ناصر ایرانی و مرحوم نادر ابراهیمی که حتی مثل یک نوجوان، در مسابقاتی که دفتر ادبیات ایثار میگذاشت شرکت میکرد و داستان میفرستاد و جالب است که داستانش اول و دوم هم نمیشد بلکه جزو تقدیریها میشد و با افتخار میآمد و جایزهاش را میگرفت. مقصود این است که این وجود، چنان جاذبهای داشت که این افراد به شأن، جایگاه ادبی، مقام و تفاوتهای فکری با دیگری اصلا فکر نمی کردند.
سرشار با بیان اینکه ما انتظار داشتیم خیلی زودتر از این خاطرات مجتبی شاکری منتشر شود، افزود: یکی از برنامههایی که در دوره مسوولیت آقای شاکری در دفتر ادبیات ایثار بنیاد جانبازان وقت اجرا میشد، خاطرهگویی جانبازان خاص و به اصطلاح «پرماجرا» بود. این خاطرات ابتدا به صورت شفاهی مطرح و بعد پیاده و در قالب کتاب های مشترک منتشر می شد. این جلسات بسیار پرمخاطب بود و گاهی افرادی مثل مرحوم نادر ابراهیمی و ده ها نویسنده دیگر برای ایده گرفتن در داستان نویسی در این جلسات شرکت می کردند. منتها اینکه در انتشار کتاب خاطرات ایشان تاخیر شده، مصداق ضرب المثل « کوزه گر همیشه از کوزه شکسته آب میخورد» است! در واقع ایشان چون «مقسم» بود، سهمی برای خودش باقی نمی ماند! خاطرات جانبازان بسیاری در اوایل دهه 70 به این ترتیب منتشر شد و خاطرات بانی این اندیشه اکنون در سال 1401 منتشر می شود. این نشانه تواضع است
وی مجتبی شاکری را قهرمان ملی توصیف و تاکید کرد: نسلهای آینده ما با خواندن چنین خاطراتی به صورت اجمالی در موقعیتهایی قرار میگیرند که این نسل در آن زندگی کرد، همه هستیاش را کف دستش گرفت، حتی موقعی که جانباز شد و برای معاینه اعزام شد؛ گرفتار پروتز ساز صهیونیست شد و … رخدادهای شگفتی است که حتی ما نیز با وجود آشنایی دیرینه، بسیاری از آنها را نمی دانستیم. ما فقط آقای شاکری را میدیدیم و جانبازی از ناحیه دو دست و دو چشم را ؛ هیچ وقت هم نه ما پرسیدیم و نه ایشان حتی یک بار گفت که چطور شده است. ما فقط به اجمال متوجه شدیم که ایشان در حین خنثی کردن یک مین به درجه جانبازی نائل شدند، ولی در جریان خباثت ها و آنچه بر ایشان گذشته بود، نبودیم.
وی با بیان اینکه نگاه مجتبی شاکری به حوزه داستان بسیار دقیق است، گفت: ایشان اهمیت «بیان» در خلق اثر مکتوب را می داند و با اطلاعی که از جزییات داستان نویسی دارد، در بیان خاطرات خود به نحوی پیش رفته که ادبیات آن را به داستان نزدیک کرده است. درواقع از نظر نوع پرداخت، در کتاب «مجتبی» با یک داستان روبرو هستیم؛ اگرچه به لحاظ ساختار به یک «زندگینامه» نزدیک است.
سرشار پیش بینی کرد این کتاب جزو آثاری باشد که افراد صرفنظر از اینکه چه عقیده و نگاهی نسبت به انقلاب و جنگ تحمیلی داشته باشند، اگر فقط برای جاذبه اثر آن را بهدست بگیرند تا پایان خواهند خواند.
این نویسنده و منتقد ادبی ابراز امیدواری کرد سایر جانبازانی که از سر تواضع یا به هر دلیل تاکنون خاطرات خود از دوران دفاع مقدس را به رشته تحریر در نیاورده اند، نسبت به ثبت و ضبط آنها در قالب روایت هایی از این دست اقدام کنند.
سرشار در خاتمه مجتبی شاکری را مردی خستگی ناپذیر توصیف کرد و گفت: من هر بار ایشان را میدیدم، از خودم خجالت میکشیدم؛ یعنی اگر میخواستم خسته بشوم یا میخواستم دلسرد شوم، خجالت زده میشدم. ایشان یک مجسمهی کامل انگیزه، ایمان، اعتقاد، خستگیناپذیری و باعث شرمندگی امثال بنده که هیچ کاری نکردیم ولی از انقلاب متوقع هستیم، بود.