در ابتداي داستان نامهاي به كلي سري خطاب…
شطرنج با ماشين قيامت
اثر حبيب احمدزاده
در ابتداي داستان نامهاي به كلي سري خطاب به تمامي يگانها مستقر در مناطق تحت محاصره آبادان و خرمشهر درج شده كه از سوي قرارگاه مركزي منطقه عمليات جنوب تحت عنوان استقرار رادار ارسال شده است. در اين نامه آمده است: «بنابه اطلاعات واصله، دشمن يك دستگاه رادار فرانسوي سامبلين را در آن مناطق عملياتي مستقر نموده است. لذا هرگونه اخبار از محل استقرار رادار مزبور را در اسرع وقت به اين قرارگاه گزارش نماييد تا…
از همان ابتدا مشخص ميگردد كه داستان در مقطعزماني رخ ميدهد كه ارتش بعث عراق آبادان را محاصره كرده است. زاويه ديد اين داستان اول شخص است و راوي آن بسيجي 17 سالهاي است كه وظيفه اصلياش شناسايي محل توپخانه دشمن است. وي جواني كوتاه قد است و در آبادان به دنيا آمده است. پس از شليك توپ دشمن وظيفه راوي ديدن كمترين نور ناشي از شليك و فشار انگشت سبابه به كليد كرونومتر و گوش دادن به جهت صدا و پس از شنيدن غرش شليك زدن كليد ايست كرونومتر است. راوي پس از انجام عمليات رياضي محل استقرار توپها را شناسايي و بلافاصله با موتوري كه در اختيار داشته به سراغ سرگردي كه در منطقه حضور داشته ميرفته و بروي نقشه، محل استقرار توپها را علامتگذاري ميكرده تا توپخانه خودي بتواند توپخانه آنها را هدف قرار دهد. در كنار او شخصي(پرويز) نيز با يك آمبولانس به كار حمل غذا براي رزمندگان مشغول است. داراي يك چشم مصنوعي است و اوقات بيكاري خود را صرف شكار كوسه ميكند. پرويز معتقد است كه تعداد كوسهها افزايش يافته و براي ايجاد حفظ محيط زيست چنين كاري را بايد كرد. وي ابتدا جگر كوسهها را درميآورده و به پايش ميمالد و بعد كوسهها را به داخل بشكه 220 ليتري آب انداخته تا به تدريج خفه شوند. وي مسئول پخش غذاست، اما هيچگاه غذاي كافي به رزمندگان نميدهد چرا كه چند نفر در شهر، ميشناسد كه بخشي از غذاي رزمندگان را به آنان ميدهد. اين در حالي است كه افراد مذكور ميبايست به مسجد شهر رجوع ميكردند و غذاي خود را تحويل ميگرفتند. رزمندگان نيز با وجود اينكه اين مسأله را ميدانند اعتراض نميكنند چون فكر ميكنند اين كار صواب دارد.
در ابتداي داستان پرويز از راوي ميخواهد تا چهار روز به جاي او پشت ماشين حمل غذا بنشيند تا او بتواند به مرخصي برود. راوي اين پيشنهاد را نميپسندد چون از كار پرويز خوشش نميآيد و اين كار را براي خود افت ميداند.
راوي گاهي از مقابل خانه خودشان كه خالي از سكنه است ميگذرد. در همين بين موتور راوي خراب ميشود و با كمك پرويز موتور به تعميرگاه ميرود. مشخص ميشود تعمير موتور يك روز طول ميكشد. شب گذشته يكي از گلولههاي دشمن به گنبد كليسا اصابت كرده است. اين كليسا درست چسبيده به مسجد است. راوي به آنجا ميرود تا شايد بتواند محل استقرار توپخانه دشمن را شناسايي كند. دو كشيش يكي جوان و ديگري پير در كليسا هستند. آنها به منطقه بازگشتهاند تا اسباب و اثاثيه كليسا را به اصفهان منتقل كنند.
پرويز در همين بين باز هم از راوي ميخواهد تا به جاي او غذا پخش كند. پرويز راوي را نزد پيرمردي ميبرد كه در طبقه هفتم يك ساختمان نيمه ويرانه به تنهايي زندگي ميكند. پيرمرد كه مهندس لقب دارد با تعدادي گربه زندگي ميكند و رفتارهاي غريبي دارد، او عادت دارد سؤالات نامربوط بپرسد و از راوي ميپرسد كه واژه What يعني چه كه اين سؤال بيجواب است. بعداً مشخص ميشود كه اين پيرمرد بازنشسته وزارت نفت بوده و سالها در پالايشگاه آبادان كار ميكرده است.
پس از آن پرويز، راوي را به محلهاي ميبرده كه قبل از انقلاب زنان فاسد در آنجا زندگي ميكردند و به كسب و كار خود مشغول بودند. پس از انقلاب اين محله تعطيل ميشود، اما در دوران جنگ به محل خالي از سكنه تبديل ميشود. اما در آن محله زني زندگي ميكند به نام گيتي كه در قديم به گيتي خوشگه معروف بوده است. گيتي در اثر ازدواج ناموفق به فساد كشيده ميشود و بعدها توبه ميكند. او دختري 14 ساله دارد كه هماكنون در همان محله با اوست.
راوي بياد ميآورد كه قبل از انقلاب وقتي كودك بوده به اين محله آمده و پاسباني كه با زني سر و سِر داشته با باطوم او را زده است، پرويز به راوي سفارش ميكند كه در طي اين چهار روز براي اين افراد بايد غذا ببرد. ناگهان گلوله دشمن در محله فرو ميافتد و پرويز زخمي ميشود. زن در كمال خونسردي روسرياش را از سر باز ميكند و به راوي ميدهد تا دور كمر پرويز ببندد. راوي پرويز را به بيمارستان منتقل ميكند و به ناچار وظيفه پرويز را برعهده ميگيرد. او در منطقه با رزمندگان ديگري هم همكاري دارد. افرادي چون اسدالله، آقا قاسم، امير، كاظم، جعفر و محمد.
آقا قاسم مسئول مقر آب است، جعفر نوحهخوان است. نويسنده ميگويد او هم نوحهخوان است و هم در منطقه مسخرهبازي درميآورد. اسدالله فرمانده راوي است و ديدهبانها را تحت نظارت خود دارد. فرد ديگري هم به نام پدر جواد نقشآفريني ميكند كه قبلاً وظيفه حمل غذا برعهده او بوده اما پس از شهادت دلخراش و مشكوك جواد، وي به آشپزخانه رفته و غذا طبخ ميكند. همزمان ننه جواد نيز طاقت نياورده و نزد شوهرش آمده. او بسيار پير و دست و پاگير است. وي معتقد است اين افراد بايد به مسجد بروند و غذايشان را تهيه كنند و عملاً پرويز آنها را لوس بار آورده است.
همان روز راوي نزد سرگرد ميرود، مقر فرماندهي ارتش در يك بانك است. سرگرد نامه محرمانه رادار سامبلين را به راوي نشان ميدهد. راوي تعجب ميكند چون معتقد است تاكنون سابقه نداشته كه يك ارتشي نامه محرمانهاي را به يك بسيجي نشان دهد. او از راوي ميخواهد تا هر چه زودتر اين رادار خطرناك شناسايي شود. طبق گفته او رادار سامبلين از پيشرفتهترين سيستمها براي كشف دقيق محل استقرار توپخانه و خمپارهاندازها و موشكهاي دوربرد برخوردار است كه با ضريب خطاي 5+ و5 ـ متراين نقاط را شناسايي و پس از گزارش به ردههاي بالاتر و توپخانههاي دشمن، قبضههاي خودي را زير آتش دقيق قرار ميدهند. در نامه محرمانه آمده است كه متأسفانه هيچگونه عكس از دستگاه مزبور وجود نداشته و حتي ابعاد آن نيز مشخص نيست. تنها بنا به اطلاعات پراكنده، طرز كار رادار بر مبناي كشف قبضهها براساس شليك آنان ميباشد. به معناي ديگر، رادار تنها پس از شليك گلولهي خودي، زاوية گلولة در حال حركت را به وسيله امواج شناسايي و پس از محاسبات رياضي نقطة دقيق محل شليك را مشخص مينمايد. قرار بر آن است كه ديدهبانان خط مقدم توجيه شوند تا نسبت به كشف محل استقرار رادار اقدام كنند. و فرماندهان توپخانه به محض كشف ضدآتشباري دقيق دشمن. به تغيير محل استقرار يگانها بپردازند. راوي داستان به هيچ عنوان دوست ندارد بفهمند كه وظيفه توزيع غذا برعهده او افتاده و اين كار را در شأن خود نميداند. او به ديدن پرويز ميرود در آنجا ميفهمند كه پرويز ميخواسته به عروسي خواهرش برسد. او به سراغ همرزمان خود ميرود و ماجرا را براي آنها تعريف ميكند. پيش از اينها قاسم نقشهاي را طرح كرده بود. نقشه ابتدا كمي غريب به نظر ميرسد. طبق گفته او سهمية روزانه گلوله دشمن براي انهدام شهر معين شده، طبق طرح قاسم قرار بود ما هر روز صبح زود با شليك به سنگرهاي خط اول دشمن، آنها را مجبور كنيم تا مهمات خود را به جاي شهر بر سر ما روي خط اول خودي بريزند. براي عمل به اين نقشة خطرناك بچههاي خط در مدتي كمتر از يك دقيقه روي اسكلهاي از بتن مسلح اجراي آتش ميكردند و قبل از شليك توپهاي دشمن، خود را به تنها جان پناه پشت خط ميرساندند تا بدين شكل شهر در بقية اوقات شبانهروز از آتش مصون بماند. پيش از اين پرويز به خاطر همين طرح مجروح شده بود و يك چشمش را از دست داده بود. ميگفتند علت زمين خوردن او ضعف بدني مفرطي بود كه به خاطر 48 ساعت بيغذايي دچارش شده بود. راوي ميفهمد كه موتور او دست كاري شده بود و پرويز براي اينكه او رانندگي آمبولانس غذا را بپذيرد اين كار را كرده بود.
در جلسهاي بچههاي ديدهباني، گردهم ميآيند تا در خصوص پيدا كردن رادار نقشهاي طرح كنند. اسدالله ذهن خود را متمركز پنج متر خطاي دستگاه متمركز كرده بود. او معتقد بود كه بايد كاري كرد تا دشمن خيال كند كه خطاي دستگاه خيلي بيشتر از پنج متر است. او ميگويد همين كه به دستگاه رادار شك كنند كافي است. يعني خطاي بالاي صد متر يعني همون مقداري كه يك ديدهبان ورزيده با چشم و دوربين دستي از روي آتش دهانه ميتواند محل يك قبضه را تشخيص دهد. در چنين شرايطي ديگر دستگاه براي دشمني وسيله قابل اعتمادي نخواهد بود. نقشه او اين است كه درست مثل روزهاي قبل كه آتش آنها را از شهر به سمت اسكله برميگرداندند بايد عمل كنند. يعني كوچكترين گود قبضه را بايد ميساختند و بعد شليك ميكردند و براي مصون ماندن قبضهچيها يك سنگر محكم سرپوشيده متصل به گود، براشون درست كنند. آنها ميبايست پس از هر نوبت شليك به اون سنگر ميرفتند. با اين طرح اسدالله و يكي از قبضهچيها در اين گود مينشستند و منتظر انفجار 42 پوند تي.ان.تي از يك گلوله توپ 130 دشمن ميشدند. با اين كار ممكن بود كه حتي تكههاي كوچك گوشتشان هم قابل جمع كردن نباشد. رزمندگان اميدوار هستند بدين ترتيب دشمن به رادار و عملكردش شك ميكرد و تازه ماجراي جنگ به سبك و سياق گذشته باز ميگشت يعني همان جنگيدن قبضه به قبضه. البته اگر راوي و امير به محل اختفاي رادار پي ميبردند ديگر اين نقشه خطرناك اجرا نميگشت.
راوي خيلي سريع براي توزيع غذا به سراغ گيتي ميرود. وقتي غذا را به او ميدهد از لفظ خانم استفاده ميكند و گيتي به او فحش و ناسزا ميگويد. او بعداً ميفهمد كه لفظ خانم براي زنان مثل او لفظي خاص تلقي ميشود و نشانه فاسد بودن آنهاست. پس از آن به سراغ مهندس ميرود و غذاي او را تحويل ميدهد. پرويز پيش از اين به او گفته بود كه بايد به آنها بستني هم بدهد. بستني ما در كارخانه بستنيسازي انبار بوده. راوي به آنجا ميرود. او درمييابد در سردخانه كارخانه در كنار بستنيها جنازههاي شهدا را هم نگاه ميدارند. او دوباره براي تحويل غذا به سراغ گيتي ميرود. او نيست. براي مدت كوتاهي با دخترش صحبت ميكند. گيتي پاي او را بسته تا دختر از خانه خارج نشود. وقتي گيتي ميرسد غوغا به پا ميكند به راوي و ماشينش حمله ميكند و لطمات زيادي به ماشين ميزند. راوي سپس به كليسا ميرود. او در آنجا تصوير يهودا را ميبيند و چنين تصور ميكند كه اگر يكي از تركشهايي كه به ديوار كليسا خورده به او اصابت ميكرد و او شهيد ميشد ديگر كسي او را خائن فرض نميكرد. در حقيقت نويسنده معتقد است كه هر كسي كه به شهادت ميرسد گذشتهاش را با شهادت خود پاك ميكند و از آن پس عزيز ميشود.
(تبصره: پيش از اين همه ايشان در سخنراني خود اظهار داشته بود كه اگر حضرت علي (عليهالسلام) به شهادت نميرسيدند آيا به اين مقام و منزلت ميرسيدند.)
سپس راوي به خانه مهندس ميآيد تا از طبقه هفتم رادار دشمن را شناسايي كند. مهندس به بازي شطرنج اشاره ميكند و ميگويد همه شما مهرههاي شطرنج هستيد و عراقيها مهرههاي ديگر شطرنج ظاهراً او كمي سخنان پراكنده ميگويد اما در عمل تمام انديشه دروني نويسنده به وضوح در كلام مهندس نهفته است. مهندس پس از آنكه از ماجراي دستگاه رادار مطلع ميگردد اسم دستگاه را ماشين قيامت ميگذارد و به صورت تلويحي به روز قيامت خداوند اشاره دارد. او معتقد است رزمندگان مهرههاي شطرنج هستند چه سياه و چه سفيد وبيهدف دنبال مسائل نامشخص هستند. جالب اين است در جلسه ديگر مهندس ميگويد شما رزمنگان اسلام مهرههاي سياه هستيد كه اين مسأله تعبير شايستهاي نيست و حكايت از آن دارد كه عدهاي از آن بالا با اين افراد بازي ميكنند و براحتي آنها را برميدارند.
راوي داستان پس از تعريف نقشه خود و دستگاه رادار پشيمان ميشود كه چرا اطلاعات را به راحتي در اختيار مهندس قرار داده است. او دچار اين توهم ميشود كه احتمال دارد مهندس ستون پنجم باشد و عمداً به بالاي ساختمان هفت طبقه آمده تا موقعيت شهر و سلاحها را به عراقها بدهد. بالاخره محل استقرار قبضه و پناهگاه روباهي كنار او درست ميشود. سرگرد از آن محل ديدن ميكند. آنها ميخواستند بفهمند كه آيا واقعاً آن رادار وجود دارد و درست عمل ميكند چون اگر اين كار را انجام ميداد دقيقاً آن گود هدف قرار ميگرفت و احتمالاً رزمندگان به شهادت ميرسيدند.
اسدالله ميگويد كه اگر به شهادت برسم ميروم لب پل صراط و آنجا را منفجر ميكنم تا بعدها كه شما خواستيد بيايد مجبور بشويد همان جا چادر بزنيد تا روز قيامت. بالاخره راوي با پدر حيدر صحبت ميكند و او را راضي ميكند تا پشت ماشين بنشيند. راوي در آن شب خاص ميبايست با دوربين ديدهباني بدهد و محل استقرار توپخانه دشمن را شناسايي كند و با بيسيم به توپخانه خودي محل را گزارش دهد تا شليك كنند. او وقتي به ديدار مهندس ميرود باز هم درباره بازي شطرنج ميشوند و ميگويد ما آدمها هميشه مهرة سياه هستيم. او معقتد است خداوند اون بالا خوشاش آمده قيامتش را فعلاً به عراقيها بدهد تا هر وقت دلشان خواست روز قيامت برپا كنند. او به جبر معتقد است و ميگويد اگر خداوند (از لفظ ايشان استفاده كرده) بخواهد كه اين همه جنگها و بدبختيها پيش نميآيد. مهندس ميگويد رزمندگان دارن با خداوند ميجنگند نه با عراقيهاي بدبخت. اونها وسيله هستند و رزمندگان نيز وسيله هستند. بالاخره شب عمليات فرا ميرسد راوي به سختي سعي ميكند گيتي را راضي كند تا به جاي امني بيايد. او مهندس را نيز همراه ميكند. در طول راه گيتي با لگد به در خانههايي ميگوبد كه روزگاري مردهايشان با او رابطه داشتند. راوي نگران است، او ميترسد گيتي به در خانه آنها نيز لگد بكوبد. آنها به كليسا ميرسند. ميبيند كشيشها نرفتهاند و دارند آواز روحاني ميخوانند. راوي به بدترين لحني با آنها صحبت ميكند و حتي به آنها فحش ميدهد. او كشيشها را مجبور ميكند با آنها همراه شوند. باران شديدي ميبارد و راوي كه كاملاً عرق كرده بود دچار تب شديدي ميشود. پدر جواد ننه جواد را هم به آنها ميرساند. آنها عاقبت در خانهاي در همان محله بدكارهها اسكان مييابند. راوي ناراحت است كه در خانه فساد نماز ميخواند. قرار ميشود پس از بارش باران عمليات شروع بشود. راوي ميبايست به پشت بام ميرفت و از آنجا ديدهباني ميكرد. او نميتواند اين كار را انجام دهد از كشيش ميخواهد به جاي او اين كار را انجام دهد. كشيش نميپذيرد چون معتقد است به هيچ عنوان حاضر نيست براي جنگ و خونريزي فعاليت كند و قسم خورده هميشه براي صلح كار كند. راوي منتظر پدرجواد است، اما از او هم خبري نيست. عاقبت راوي عليرغم تب شديد به اتفاق مهندس به پشت بام ميرود. مهندس ابتدا حاضر نيست با او همكاري كند و جان رزمندگان برايش مهم نيست اما بعداً كه نام گربههايش به ميان ميآيد حاضر ميشود به خاطر حفظ جان گربهها با راوي همكاري كند. رزمندگان آتش خو را به روي دشمن آغاز كردند و حالا منتظر ماشين قيامت بودند تا كارش را آغاز كند. مهندس در آن شرايط بحراني از حضرت آدم و حوا سخني به ميان ميآورد و اينكه چه كسي اولين بنيانگذار سياستبازي در جهان است. مهندس ميگويد خداوند خودش سياستباز است و كلك زدن را به انسان ياد ميدهد. او با لحني توهينآميز درباره فرشتگان خداوند صحبت ميكند و ماجراي خلق انسان و برخورد فرشتگان را به زبان تمسخر بيان ميكند. مهندس ميگويد كه خداوند عملاً يك درخت را نشان كرد تا آدم و حوا به سراغ آن بروند. اصلاً چرا بايد اين كار را ميكرد. او معتقد است خداوند باعث و باني تمام اشتباهات است. او معتقد است همه گول خداوند را خردهاند. اگر خداوند چنين كاري را نميكرد. هماكنون همه ما در بهشت براقي زندگي ميكرديم. او ميگويد باعث و باني خداست. او ميگويد خداوند دنبال يك بهانة وجدان پسند ميگردد تا اين دو تا را به سمت درخت بفرستد (دنبال نخودسياه) بعد هم بگويد ديديد تقصير خودتونه و پس از آن مهندس به سراغ جنگ ايران و عراق ميآيد و ميگويد كه چرا رزمندگان در اين نبرد نابرابر كه مرگ در آن حتمي ميباشد شركت كردند؟ او ميگويد همه ميدانند كه رزمندگان شكست خوردهاند و از پيش هم شكست خوردهاند. درست مثل حضرت آدم و همه آدمهاي قبل و بعد از ما. پس نبايد در اين نبرد احمقانه شركت كرد.
(توضيح: راوي هيچگونه دفاعي از مسأله نميكند گويي هدف نويسنده درشتنمايي افكار پوچ و بياساس فوق است و عمداً آن را در كل كتاب به عنوان حرف اصلي مطرح ميسازد.)
راوي براي گول زدن مهندس و همراه كردن او ميگويد برنامه اينكه اسدالله و همرزش شهيد شوند تا براي گرفتن انتقام از خداوند پل صراط را منفجر كنند. مهندس خوشش ميآيد و ميپذيرد تا به او كمك كند. مهندس به كرات در خصوص گرفتن انتقام از خداوند سخني به ميان ميآورد و اينكه واقعاً شيطان مرد بود و خداوند نامرد.
بالاخره توپخانه دشمن آغاز به كار ميكند. جهت افتادن گلولهها منطبق با جاي است كه اسدالله در حال شليك است. راوي گمان ميكند كه اسدالله به شهادت رسيده است. در اينجا راوي اعتراف ميكند كه ما مهره شطرنج هستيم و به راستي بيخود در اين جنگ شركت كردهايم. او تمام سخنان مهندس را تكرار ميكند. قاسم به آنها ملحق ميشود. قرار ميشود راوي به بهداري منتقل شود. ماجراي صفحه شطرنج براي قاسم تعريف ميشود و اينكه رزمندگان مهره سياه هستند. مهرهاي سرباز سياه بدخت. قاسم ميگويد كه مهمترين مهره تأثيرگذار روي صفحه شطرنج وزيره. وزير حاكم مطلق در بازي شطرنج است حالا اگر همان مهرههاي سرباز سياه جبرزده بدبخت در يك حركت دسته جمعي به هم كمك كنند و يكيشان به انتهاي صفحه مقابل برسه وزير ميشد اين جاست كه روند بازي عوض ميشد.
توضيح: (از سويي ميتواند به مسأله جبر و نقش انسان در مقابل با آن اشاره كند و از سويي نيز به مسأله سياست و اينكه رزمندگان اگر هم دست شوند، ميتوانند خود سرنوشت خود را در عرصه سياست برعهده بگيرند اجازه ندهند رهبران كشور بر آنها تسلط يابند.)
در پايان داستان معلوم ميشود كه اسدالله و يارش به شهادت نرسيدند و نقشه بهگونهاي ديگر طراحي شده بود و آنها نميتوانستند از پشت بيسيم مسأله را به راوي اطلاع بدهند قاسم ميگويد روز قبل يك مرحله به عمليات اضافه كردهاند و آن هم انفجار يك مقدار مهمات عمل نكرده در جايي دور از قبضه تا عراقيها به رادار شك كنند و برد گلولههاشان را 200 متر اضافه كنند آنها مهمات به درد نخورشان را منجر كردند و اسدالله عمداً در بيسيم درخواست كمك كرده است. تا عراقيها گمان كنند به هدف زدن و عملاً رادار درست كار نميكند. قاسم ميگويد ما امشب پشت به پشت هم داديم تا اين رادار نديده را كه حكم وزير دشمن را دارد شكست دهيم.
در ابتدا راوي از كشيشان ميخواهد وقتي به اصفهان رسيدند براي رزمندگان، بناي ياد بود بسازند اما در پايان داستان از آنها ميخواهد كه اين كار را نكنند و ديگر نيازي به انجام اين كار نيست. راوي با مهندس خداحافظي ميكند. صداي انفجاري ميآيد او معتقد است پل صراط منفجر شده و دستگاه قيامت كاملاً به هم ريخته است. قرار ميشود از فردا پدر جواد برايشان غذا بياورد. قرار ميشود گيتي و دخترش نيز پيش مادر جواد در نخلستون زندگي كنند چون او هميشه تنهاست. راوي نفس راحتي ميكشد.
در پايان يك سند عراقي مطرح ميگردد. نامه از سوي گروه سوم رادار سامبلين تيپ 111 مستقر در منطقه سيبه ـ شطالعرب به فرماندهي سپاه هفتم است. موضوع نتايج آزمايش رادار فوقالذكر در نامه آمده است: به استحضار فرماندهي سپاه ميرساند كه نتيجه آزمايشيهاي عملكرد رادار فرانسوي سامبلين به شرح زير است:
1- دستگاه مورد نظر در مناطق دشتي و كوهستاني به دقت عمل ميكند…
2- دستگاه موردنظر در منطقه شهري عبادان با خطاي حيرتانگيزي در حدود 300 متر روبروست كه مستشاران نيز نتوانستند آن را رفع اشكال نمايند. احتمال بر اين است كه وجود ساختمان در مناطق شهري به طور كامل برعملكرد دستگاه تأثير منفي داشته است.
نتيجهگيري: با وجود قيمت هنگفت اينگونه ادوات پيشرفته نظامي، توصيه ميشود تا اظهار دلايل قانع كننده از سوي شركت سازنده و رفع اشكال از خريد و استفاده از دستگاههاي مربوطه خودداري شود.