عزتالله شاهي، متولد 1325 خوانسار است…
خاطرات عزت شاهی
تدوین و تحقیق: محسن کاظمی
عزتالله شاهي، متولد 1325 خوانسار است. خانوادهاش دچار تنگدستي است و او از كودكي به كارهاي مختلفي ميپردازد تا كمك خانواده باشد. در مدرسه هم طرفداران بچههاي مستمند است. سال 39 پس از جمعآوري پول همراه يكي از دوستانش از منزل فرار ميكند و به تهران ميآيد و شروع به كار ميكند. كمكم اتاقي اجاره ميكند و عليرغم حضور خانوادهاش در تهران، حاضر نيست با آنها زندگي كند. در جريانهاي مختلف آقاي خميني با لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي سال 41 كمكم وارد بازار سياست ميشود و به كمك 2 تن از دوستانش به جلسات هيئت مؤتلفه وارد ميشود و در راهپيمايي 13 و 15 خرداد شركت ميجويد. سال 43 در راستاي مبارزه با رژيم و با الهام از انديشههاي وحدت طلبانه امام، گروه جبهه آزاديبخش ملي را پيريزي ميكنند و اعلاميههايي در دفاع از مبارزه مسلحانه و همكاري طلبه و دانشجو صادر ميكنند. در همين زمان است كه اعضاي هيئت مؤتلفه شركت كننده در ترور منصور به زندان و اعدام محكوم ميشوند و مؤتلفه ناگزير دست از حركات تند خود برميدارد. عزت با همكاري يكي از دوستانش موفق ميشود عكسهاي دادگاهي اين حادثه را به دست بياورد. وي در سالهاي دهه 40عليرغم تهديدهاي ساواك با علاقه وافر پاي صحبتهاي شيخ غلامحسين همداني ـ روحاني شجاع و صريح مسجد جامع بازار ـ مينشيند و به همين دليل به ساواك و كلانتري احضار ميشود. در گروه جبهه آزاديبخش، تلاش ميكند ضمن حفظ مشي مبارزه عملي مقابل رژيم، ضعفهاي ايدئولوژي گروه را با برقراري جلسات و ترجمه جزوات، رفع كند. آتش زدن طاق نصرتهاي جشن تاجگذاري و اعلاميهاي در محكوميت آن، خلع سلاح پاسبانهايي كه در هنگام پخش اعلاميهها، ايجاد مزاحمت ميكردند، آشنايي و نزديكي بيشتر با مردم ستمديده، گسترش فعاليت در شهرستانها، برگزاري عمليات اِل.عال در مخالفت با اسرائيل، از كارهاي اين گروه است.
پس از پخش اعلاميه شديد اللحني از سوي گروه و آيتالله سعيدي در باره حضور سرمايهداران آمريكايي، ساواك واردعمل ميشود و ضمن دستگيري و شهادت آيتالله، به دستگيري اعضاي گروه ميپردازد كه عزتشاهي و ميرهاشمي فرار ميكنند و بعدها ميرهاشمي هم دستگير ميشود و طبق قرار، همه دستگير شدگان، مسئوليت كل كارها را به گردن عزت مياندازند و پرونده او قطورتر ميشود. با اين حال چندباري به ملاقات نيروهاي زنداني گروه ميرود! در مغازه محمد كچويي، ساواك را كه به دنبال او و محمد است، بازي ميدهد و به محمد كمك ميكند كه بگريزد هرچند به دليل بياحتياطياش چند روز بعد دستگير ميشود.
عزتشاهي به همكاري با گروهي كه با برگزاري جلسه در دماوند و سخنراني و تفسير ميپرداختند هم آشنا شده و ارتباط داشت و همراه آنها و بعد از بازگرداندن 2 مأمور ساواك، به درياچه تار هم رفت.
وي حدود سال 47 با گروه حزبالله ـ كه به تلاش بازماندگان گروه متلاشي شده حزب ملل اسلامي تشكيل شده بود ـ آشنا ميشود و به دليل مشاهده اختلافات درونگروهي، تناقضات عملي و بياحتياطي و غرور نابهجاي افراد اين گروه، حاضر نميشود امكانات خاصي در اختيارشان قرار دهد و در اواخر سال 49 از آنها جدا ميشود. با اين حال سال 50 به او پيشنهاد مسلح شدن ميدهند، اما به دليل بيمبالاتي در روند تحويل اين اسلحه، او قبول نميكند و از آنها دور ميشود. بعدها حزبالله در گروه مجاهدين خلق ـ كه به دليل خيانت شاهمرادي، به شدت آسيب ديده بود ـ ادغام ميشود و در اين ادغام، مفيدي، سپاسي و قياسي از موافقان بودند و منصوري و ابوشريف، به نشانه اعتراض، گروه را ترك ميكنند. موافقان اين تركيب بعدها به دامن ماركسيست و گروه چپ كشيده ميشوند و پس از ترور سرتيپ طاهري به دليل رعايت نكردن مسائل امنيتي، دستگير و قياسي و مفيدي پس از اعترافات وسيع اعدام ميشوند، اما سپاسي به كار خود ادامه ميدهد. عزتشاهي عدم وجود عقايد و ايمان و نحوة غلط برخورد با نيروها را از دلايل ضعف اين گروه ميدانست.
عزتشاهي ابتدا به واسطه عليرضا بهشتي و سپس مهرآيين با اعضاي مجاهدين خلق آشنا شده و به فعاليت با اين گروه ـ البته با نام مستعار ـ ميپردازد و البته به دليل اينكه در اين گروه، اصالت با مبارزه است و نه دين با تفكرات اين گروه، موافقت ندارد و هر از چندگاهي، آنها را مورد مؤاخذه قرار ميدهد و افكار چپي آنها را رد ميكند. و اعضاي گروه هم تلاش ميكنند تا براي حفظ او، از بعضي از فعاليتها، او را بيخبر نگه دارند و كمكم اعتماد او را از دست ميدهند. وحيد افراخته و حسن ابراري از رابطهاي او و گروه بودند. با اين حال عزت به همكارياش با اين گروه ادامه ميدهد. انفجار بمب در هتل عباسي، ترور شعبان بيمخ، برخورد با دكتر مناقبي، زندگي در خانه تيمي مشهد و همكاري در ده انفجار در دهمين سالگرد انقلاب سفيد، كارنامه همكاري او با اين گروه است. در ضمن اين فعاليتها، موفق ميشود خود و حسن ابراري را از محاصره خانه لو رفتهشان نجات دهد. و نيز پس از حادثه انفجار چهارراه استانبول و تلاش ساواك براي جا زدن مقتول بمبگذار، حادثه به نام عزتشاهي و به دليل اشتباهات خود عزت، سازمان به هويت واقعي او پي ميبرد و برايش محدوديتهايي ايجاد ميكند و حتي در موقع لازم او را تهديد هم مينمايد. پس از دستگيري فرزانه و مهدوي، سازمان به عزت براي پس دادن برخي مدارك فشار ميآورد و عليرغم خطرناك بودن موقعيت وي، او را مجبور به پذيرش خطر و نزديكي به كارگاهي ميكند كه مهدوي ناخواسته و به قصد كمك به او، به يك جاسوس زنداني لو داده است و به اين ترتيب با خيانت خانعلي، عزت در حالي كه دوبار مورد حمله قرار گرفته و 7گلوله ميخورد، دستگير ميشود و از همان شب به مدت 13 شب در بيمارستان، مورد آزار و شكنجههاي دردناكي قرار ميگيرد با اين حال تا 30 ساعت از لو دادن خانهاي كه در آن چندين كيلو مواد منفجره و 12 بمب قرار دارد اجتناب ميكند و پس از آن يقين ميكند، گروه خانه را تخليه كرده، آنجا را لو ميدهد كه به دليل ترس يا بياحتياطي تخليه نشده و بسياري امكانات لو ميرود. عزتشاهي براي اينكه مجبور به لو دادن كسي نشود از شخصيتهاي خيالي و مرده، در اعترافاتش استفاده ميكند و آنقدر بر اين امر پافشاري ميكند تا آنها ناچار از پذيرش اين حرفها ميشوند. عزتشاهي، عليرغم شكنجههاي وحشتناك، درد مجروحيت و اخلاق غير انساني بازجوها، حتي نام يكنفر را هم لو نميدهد و در چند ماه اسارت در كميته مشترك تنها به پخش اعلاميه اعتراف ميكند تا اينكه در تابستان 52، بازجوها عليرغم پرونده قطور وي و اهميتش براي دستگاه حاكم، بدون گرفتن نتيجه و دستگيري فرد ديگري او را رها ميكنند و او با صحبت با سرتيپ زنديپور، پس از سه چهار روز به زندان قصر منتقل ميشود. آنهم درست در روزهاي درگيري مسئولين زندان با زندانيان ـ كه تلاش دارند آزاديها و امكانات خود را حفظ كنند ـ كه با تغيير رياست زندان، فضا محدودتر و خشنتر ميشود. از سويي در داخل خودزندان هم، دو گروه مجاهدين و فدائيان با اعلام خودشان به عنوان مركزيت مبارزه، راه را بر ساير گروهها بسته و با ايجاد جو خفقان و ترس از بايكوت، همه نيروها را به صورت مستبدانه و ديكتاتور مآبي رهبري ميكنند. و تنها چند گروه كوچك، حاضر به پذيرش اين توافق و ورود به كمون واحد نميشوند. در همان روزهاي ابتدايي ورود عزتشاهي، سران كمون تصميم به اعتصاب ملاقات ميگيرند تا بتوانند از سرگرد زماني رئيس جديد زندان، امتياز بگيرند و او سرسختانه از دادن امتياز امتناع ميكند تا اينكه نيروها به دليل وابستگي عاطفي با خانوادهها، كمكم به شكست اعتصاب فكر ميكنند و رؤساي كمون كه قبلاً به هشدارهاي عزت توجه نكرده بودند، ناچار از عقبنشيني ميشوند. و پس از اين تصميم ميگيرند به كمك نيروهاي خارج از زندان به ترور زماني و دستيارش ژيان پناه بپردازند كه موفق نميشوند و همچنان به برخوردهاي ديكتاتوري بر زندان ادامه ميدهند. انجام برنامه بايكوت باعث فشار زياد روي نيروها بود و از آنها حق انتخاب، فكر و انديشه را گرفته بود و عزتشاهي نسبت به اين مسئله واكنش نشان ميدهد و آنها به خيال اينكه عزت به زودي اعدام ميشود، تلاش ميكردند با او كنار بيايند تا بعدها از اسمش به عنوان شهيد سوء استفاده كنند. عزت با ديدن و شناخت از نزديك اين رهبران آينده به شدت نگران ميشود و تلاش ميكند با گوشزد كردن مطالب، از انحراف آنها جلوگيري كند و به دليل اعتراضات صريح او، سوء استفاده غير مذهبيها و چپيها از منابع مالي مذهبيها كه به كل كمون اختصاص مييافت، جلوگيري ميشود. نيز مديريت كتابخانه كه كاملاً در دست چپيها بود، نوبتي ميشود و كتابهاي مذهبي هم در ليست قرار ميگيرند كه البته خوشايند نيروهاي مركزي مجاهدين نبوده است. به هر حال در همين اوضاع و پس از تشكيل دادگاه اول، عزت به 15 سال حبس محكوم ميشود و به بندهاي 4 و 5 فرستاده ميشود و مجاهدين كه از اعدام او نااميد ميشوند، بسيار سردتر با او برخورد ميكنند و او را تحت رياست بناساز كه يك كمونيست است قرار ميدهند. او نسبت به عملكرد بناساز، مخالفت ميكند و با او به صورت جدي درگير ميشود و نهايتاً بر سر كار اجباري روزه داران براي صبحانه و ناهار چپيها در ماه مبارك، اين تضادها و اعترافات عزت مشخصتر ميشود. عزت با آشنايي با تزهاي بيژن جزني در مخالفت جدي با مذهب، بيشتر از سران مجاهدين ناراحت ميشود و آنها را ضعيف درمييابد. پس از دادگاه تجديد نظر و تأييد حكم قبلي، تهديد ميكند كه در صورت پاسخ ندادن به سوالات و اعتراضاتش از سوي رؤساي مجاهدين از آنها جدا خواهد شد كه در اين صورت، سيماي گروه در بين مذهبيها و بازاريها خدشهدار ميشد. در اين راه عزت هم در برابر واسطهها و هم تهديدها ايستادگي ميكند و حتي به صورت ضمني تهديد ميكند كه گروه جدي تشكيل ميدهد. با اين حال، قبل از تمام شدن ضربالاجل او براي رؤساي سازمان در نيمه ماه مبارك دوباره به كميته مشترك منتقل ميشود. به لحاظ برخورد با مجاهدين وضعيت روحياش به هم ميريزد و شب اول در كميته را با اضطراب و دلمشغولي طي ميكند اما بلأخره آرامش خود را باز مييابد. در بازجوييها درمييابد كه مراد نانكلي كه مردانه در مقابل شكنجهها ايستاده است، از فروش اسلحه به او ناچاراً حرف زده است. بازجويان جديد به بررسي مسئله ميپردازند و سرانجام او را به اتاق حسيني شكنجهگر معروف ساواك ميبرند و زير شكنجه ميگيرند و بعد كه به نتيجه نميرسند، تلاش ميكنند روزهاش را باطل كنند. همين رويه را به طرزي وحشيانه در شب قدر ادامه دادند. او را عريان كردند و با سوزاندن نقاط حساس بدن و شلاق زدن و… پرداختند و نهايتاً او را زير دستگاه آپولو بردند و سپس آويزانش ميكنند و سپس در اتاق خيس و سرد او را مجبور به نوشتن اعتراف ميكنند كه چيزي دستشان را نميگيرد. چندساعت بعد دوباره او را ميبرند و پس از شكنجة بسيار، قصد گرفتن مطلب جديدي را از او دارند كه او با صندلي به محمدي حمله ميكند و با شكستن شيشه و برداشتن تكه آن به نگهبانان آسيب ميرساند و به همين دليل به مدت 2 ماه روي تخت فنري شكستهاي مصلوب ميشود و براي ترساندن ديگران، او را به زندانيان نشان ميدهند. در اولين فرصت تصميم به خودكشي با جريان برق ميگيرد كه به دليل پوشيدن دمپايي پلاستيكي ناموفق ميماند تا اينكه خبر مرگ مراد در زير شكنجه توسط نگهبانان به او ميرسد. بازجويان تلاش ميكنند اينبار با صحبت كردن به نتيجه برسند، اما موفق نميشوند. دستگيري اكبر و اصغر مهدوي براي او، موج دوبارة شكنجهها را دربر دارد چرا كه مسئله ترور شعبان هم لو ميرود. زير بار فشار ساواك و از ترس لو دادن كسي، عزت براي بار دوم دست به خودكشي ميزند و خود را از طبقه سوم پرتاب ميكند كه باز ناموفق است. براي آزار وي پاي برادرش نعمتالله را هم به كميته مشترك ميكشانند. در حالي كه او مسئول خانوادهاي است كه سرانجام به 7سال حبس محكوم ميشود. عزت به دليل ضعف جسماني، مجدداً تصميم به خودكشي ميگيرد و اين بار اقدام به زدن رگ خويش ميكند كه به دليل حضور مأموران نجات داده ميشود و مجدداً براي 2 ماه به تخت مصلوب ميشود هر چند كمكم با نگهبانان آشنا ميشود و كمي از فشار به او كم ميشود و البته موفق به برقراري ارتباط با تعدادي از زندانيان در حال رفت و آمد ميشود. يكبار هم به دليل خوردن قسم دروغ به جان يكي از بازجوها، به شدت مضروب ميشود. كمكم از شدت شكنجهها كاسته ميشود و به سلولي منتقل ميشود. هر چند به دليل ترس و ساير اخلاقيات نامناسب همسلوليهايش در عذاب است. با اين حال پس از مدتي راهي اوين ـ به خواست خودش ـ ميشود. در اوين و سلول انفرادي با امكانات رفاهي مناسب زنداني ميشود و برنامهاي ترتيب ميدهد كه دچار افسردگي و كسالت نشود. پس از 3 ماه و نيم راهي بند 2 عمومي و براي آزار بيشتر به اتاق سران چپ و كمونيست برده شد. هر چند به دليل صراحت و صداقت و صلح جويي او، ارتباط خوبي با هم برقرار كردند. در همين زمان اولين نشانههاي انحراف مجاهدين، با ترور شريف واقفي و صمديه لباف نمايان ميشود. در جريان هم اتاقي شدن با رجوي بحث را در بارة انحراف سازمان، ادامه ميدهند پس از چند روز بحث و قبل از گرفتن نتيجه، او را براي بار سوم به كميته مشترك احضار ميكنند! اين بار «خليل فقيه دزفولي» دستگير شده و خيانت كرده است و او را پس از چند شب در حالي كه در بند عمومي به سر ميبرد به اتاق بازجويي ميبرند و متوجه ميشود زنداني جديد، محسن خاموشي است كه وحيد افراخته را لو داده است! نگرانيهاي عزت و ديگران از بابت دستگيري افراخته خصوصاً با حجم بالاي اطلاعاتش، بيمورد نيست. وحيد خيلي زود اعترافات وسيعي كرده و حتي به اميد نجات خود، در خيابانگردي و دستگيري نيروهاي مجاهدين شركت ميكند. اعترافات وحيد، تمام سكوت عزت در اين مدت را بياثر ميكند. حتي براي گرفتن اطلاعات بيشتر، آن دو را روبهرو ميكنند. همانجا عزت به وحيد اطمينان ميدهد كه عليرغم خوش رقصيهايش نميتواند از زير حكم اعدام خارج شود چرا كه از جرايمش كشتن سرهنگي آمريكايي كه جرمي نابخشودني است. حسن ابراري هم دستگير و شكنجه ميشود ولي افراخته زودتر از او در سال 54 اعدام شد. ابراري نيز در آذر 57 پس از تحمل سرسختانه شكنجهها تيرباران شد. پس از اين حوادث و انتقال عزت به سلول، براي آزار وي، فردي كثيف، تنبل و دچار فساد اخلاقي را با او هم سلولي ميكنند و او به سختي موفق به خارج كردن آن فرد از سلول ميشود. در همين احوال، رسولي از بازجويان كميته تمام تلاش خود را ميكند تا وانمود كند عزت با پليس همكاري دارد و به اين ترتيب او را ترور شخصيت و بايكوت كند. بلاخره پس از چندبار رفت آمد بين اوين و كميته و حضور چند روزه اشراف گونهاي در اوين، او را به بند 2 عمومي منتقل ميكنند. در آنجا با توجه به انحرافات سازمان تصميم به تشكيل گروه مستقلي ميگيرد و ارتباط خود را با رجوي به كلي قطع ميكند و به اين ترتيب مجاهدين ترور شخصيت و مارك زدن به او را آغاز كردند و حتي تلاش كردند رابطه او با گروههاي چپ را ازبين ببرند اما اين اتفاق نيفتاد. وي پس از فتواي تكفير ماركسيستها توسط روحانيون، براي خالي نشدن عرصه و نيز برخي اعتراضات به رفتار موافقان اين فتوا، در عين ادامه دوستي، حاضر به ورودبه جمع آنها و قطع ارتباط با سايرين نميشود. هر چند مجاهدين هم تلاش ميكنند با تحت فشار گذاشتن او، وادارش كنند به آن جمع وارد شود. اين فشارها اگر چه امثال عزت را سرخورده و افسرده نميكرد، اما بسياري را به دامن چپيها يا همكاري با پليس ميانداخت يا به نوشتن عفونامه، وادار ميكرد. ار آنجايي كه سازمان نتوانست عزت را حذف كند به ساختن شايعاتي از جمله همكاري او با رسولي و رباني شيرازي پرداخت. عزت ناچار بود براي رفت و آمدهايش به اتاق بازجويي در مقابل جمع توضيحاتي بدهد كه منجر به سوء استفاده نشود. در اين زمان، سران سازمان رسماً مخالفت و دشمني خود را با روحانيوني كه اين فتوا را امضا كرده بودند، اعلام كردند. و بند يك را كه در آن روحانيون زنداني بودند به بند آزاديخواهان و كساني كه براي آزادي معامله ميكنند معروف كردند. ساواك براي بدنامي عزت او را نيز به آنجا منتقل كرد و آنجا با اين افراد آشنا شد و متوجه شد كه مجاهدين بر عكس احترامي كه به آيتالله طالقاني ميگذاشتند، تلاش داشتند منتظري را بياحترام كنند. با زمزمه حضور نيروهاي صليب سرخ جهاني، نيروهاي ساواك ضمن معاينه به شناسايي افرادي كه علايم شكنجه داشتند پرداخته و آنها را به زندانهاي عادي انتقال دادند تا مگر از ديد كارشناسان صليب سرخ در امان بمانند. اما آنها با ليست اسامي مبارزين آمده بودند و عزت هم يكي از كساني بود كه ساواك ناچار از روبهرو كردن او با اين نيروهاي صليب سرخ بود. عزت عليرغم تهديد و فشار رسولي به افشاي جنايات بيحد و حصري كه در شكنجهها انجام ميشد پرداخت و صليب سرخ جهاني را در جريان گذاشت. پس از اين حوادث، مجاهدين فشار بيشتري به عزت آوردند و حتي برادرش را در زندان قزل حصار بايكوت كردند. از آن سو نيروهاي مخالف و معترض مجاهدين كه تحت سرپرستي ميثمي بودند هم او را بايكوت كردند تا فشار بر او مضاعف شود. با اين حال او به فعاليتهاي سياسي زندانش ادامه داد و در مخالفت با كشتار خونين 17 شهريور مردم، همراه با ديگران بيانيه داد و يك هفته اعتصاب غذا كرد. تا اينكه در سال 56 و در عين ناباوري و حيرت آزاد شد! و به كمك مذهبيون براي برگزاري راهپيمايي و پس از آن همكاري در استقبال از اما خميني و سپس كميتههاي انقلاب اسلامي شركت كرد. كار در كميتهها به دليل بينظمي نيروها و عدم وجود مركز قدرت كنترل كننده، دشوار و پر حادثه بود و خبر تلفات برخي از اعضاي كميته باعث نگراني و ناراحتي مردم و مسئولين ميشد و براي رفع اين مشكل، تداخل شهرباني و كميتهها هم نتيجهاي در بر نداشت. و به دليل درهم بودن اوضاع بعضاً افراد بيكفايت و وابسته به گروهكها برخي مسئوليتها را به راحتي به دست ميگرفتند. خصوصاً عدم آشنايي روحانيت و مذهبيون با انديشههاي مجاهدين و بدون توجه به اخطارهاي عزت، دست آنها را در فعاليتشان باز گذاشته بود و آنها در راستاي اهدافشان به سلاحهاي بسياري دست يافته بودند و گهگاه به تشكيل تجمعهايي مبادرت ميكردند و ضمن حفظ ارتباط با سران به سازماندهي خود پرداختند و براي حل مشكل مالي به بسياري سازمانها دستبرد زدند و با جري كردن اعضاي خود و تحريك آنها، توهين به سران نظام شروع شد و تا سال 60 باز هم آقاياني كه شناخت مناسبي نداشتند مانع از برخورد اصولي با اين گروه شدند تا اينكه مجاهدين اعلام جنگ مسلحانه كردند و با شكست آنها و دستگيري سرانشان، مردم و مسئولين به ذات خبيث آنها پي بردند. بياطلاعي و ترحم بيجاي مسئولين دربارة جواد قديري عليرغم هشدارهاي عزتشاهي، هم باعث مشكل و خروج حجم زيادي از اطلاعات در كشور شد.
در همين دوران بسياري از مسئولين زندانها را مردم لو ميدهند تا در كميته محاكمه و مجارات شوند. عزت در اين مورد هم تلاش ميكند مانع از اشتباهات مسئولين شود. بسياري از اعضاي سازمان مجاهدين هم دستگير ميشوند كه به دليل مداخله او، برخي حاضر به اعتراف و همكاري شده، نجات مييابند. عزت به پيشنهاد جواد اماني به خواستگاري خواهر اسدالله بادامچيان ميرود و با تلاش زياد پدر وي را راضي ميكند و متأهل ميشود. در زمينه كار همچنان در كميته است و با لاجوردي كه مسئول دادستاني است هماهنگ شده تا كسي با پارتيبازي و كارهاي سفارشي آزاد نشود. پس از تشكيل سپاه و تداخل وظايف سپاه و كميته، تصميم بر آن ميشود كه حبيبالله سلطاني به عنوان حاكم شرع براي تسريع پروندهها انتخاب شود. عزت به دليل اخلاق وي و تحقيقاتي كه كرده و فساد او را ثابت ميكند از اين همكاري راضي نيست و وقتي آقاي مهدويكني سلطاني را به سمت بازپرسي ميرساند از كميته كنارهگيري ميكند. بعدها كه خيانت سلطاني و اشتباه آقايان، مشخص ميشود. دوباره به سراغ او ميآيند. اين بار مسئوليت به دستان آقاي ناطق نوري سپرده ميشود اما چند ماه بعد فلاحيان جانشين او ميشود كه از ابتدا با لاجوردي مخالف است و حتي براي بركناري او به نقل دروغ از امام هم متوسل ميشود و عزت را به دليل نزديكي به لاجوردي وارد كار نميكند. پس از حضور اصفهانيان و چارتبندي تشكيلات و تعيين مسئوليتها، عزت عملاً بيكار ميماند و به تلفنچي بودن براي اصفهانيان مبدل ميشود و عليرغم اين وضع، سكوت ميكند. هر چند به دليل اسراف كاريهاي فلاحيان در اين سازمان، جداً ناراحت است و سرانجام با نوشتن استعفا نامه تندي به فلاحيان، كميته را با دستهاي خالي ترك ميكند. پس از چندي بيكاري به تهيه جلدهاي پلاستيكي روي ميآورد كه نامردي برخي عناصر و نامرادي روزگار، باعث شكست در اين كار ميشود او همچنان و سرسختانه به كارش ادامه ميدهد و بلاخره توان ادارة زندگياش را كسب ميكند و امروز به كار چاپ فرم براي صندوقهاي قرضالحسنه مشغول است.
***
عزت بر تحليلي بر سازمان مجاهدين، اشتباه اين سازمان را در نحوة مبارزه و ديد ضد امپرياليستي ميداند و معتقد است سازمان از همان ابتدا ـ به دليل ترجمه متون ماركسيستي ـ گرايش به چپ داشته است اما مذهبي بودن برخي نيروها و از آن مهمتر علاقه به جلب و ادامه همكاري روحانيت و بازار كه منابع مالي خوبي بودند و وجهه مجاهدين در ميان مردم محسوب ميشدند، مانع از اعلام صريح اين تفكر است تا جايي كه تا مدتها به نيروهاي كمونيست شده خود، اجازه ابراز عقيده نميدهد. اما اشتباه سازمان در برقراري ارتباط با شاهمرادي، عملاً سازمان را فلج ميكند و اشتباهات بازماندگان كميته مشترك، موجب هلاكت و اسارت آنها ميشود تا اينكه چند تن از سران موفق به فرار از زندان شده و براي توجيه عدم موفقيت سازمان اين امر را مربوط به مذهبي بودن سازمان اعلام ميكنند و سازمان رسماً به سازماني ماركسيستي تبديل ميشود. اين موضوع خشم روحانيت و فتواي نجاست آنها را در پي دارد. حمايتهاي برخي روحانيون از مجاهدين، آنهم بدون شناخت از آنها اين گروه را جريتر كرده و به آنها فرصت ميدهد تا ضمن سازماندهي منظم نيروهايشان، سال 60 اعلام جنگ مسلحانه بر عليه جمهوري اسلامي بكنند كه البته شكست ميخورند.