خلاصه داستان
«میراندا، ماه کج وکوله»
نوشته کاوه دژکام
علی یغمایی، راوی و شخصیت اصلی داستان…
علی یغمایی، راوی و شخصیت اصلی داستان، در آستانهی جدایی از همسر، شیرین، است. داستان از جایی شروع میشود که میترا منوچهری، وکیل شیرین، با علی تماس میگیرد و میگوید حکم طلاق صادر شده و او باید به محضر بیاید. اما علی میگوید تا حضانت دختر هشت سالهاش، نوشین، را از شیرین نگیرد، او را طلاق نخواهد داد. منوچهری میگوید او قبلاً حضانت دخترش را به شیرین داده است.
علی که تا هنگام صدور حکم طلاق هم باور نداشته تصمیم شیرین جدی باشد، اکنون برای فرار از واقعیت و نیز نرفتن به محضر، به شمال میرود. او در نزدیکی روستای لاریم کلبهای دارد که نامش را «میراندا» گذاشته است. میراندا اسم یکی از 27 قمر اورانوس است که از شدت زشتی به زیبایی میزند. میراندا و منطقهای که در آن واقع شده، خوفناک است.
علی به اوهام پناه میبرد. او که عکاس حرفهای است، از مجموعه تپههای شنی ساحل میرندا، عکسی میگیرد که با دقت در عکس، میشود چهرهی پسربچهای را در آن تجسم کرد که به نظر علی آشنا میآید. او وقتی به تهران
برمیگردد، در میان عکسهایی که دارد و نیز در اینترنت دربارهی تصویر آن پسر ماسهای جستجو میکند و در نهایت درمییابد پسر ماسهای شبیه هرمس، خدای خدایان یونان، زئوس است. او متوجه میشود همهی این اتفاقات، از دیدن آن تصویر ماسهای تا ماجرای حکم طلاق و …، مقارن با نوزده فروردین (روز شرف الشمس) رخ داده است. بنابراین احساس میکند مورد توجه اساطیر قرار گرفته است. بخشی زیادی از داستان به این ماجراهای ذهنی راوی با هرمس میگذرد.
علی و شیرین دوازده سال پیش در نمایشگاه عکسی که دوست علی برپا کرده بود، آشنا شدهاند. شیرین شیفتهی یکی از عکسهای علی شده و این بهانهای برای آشنایی بیشتر آنها میشود و در نهایت این ارتباط به ازدواج آن دو ختم میشود. آقای شایان، پدر شیرین، مخالف این ازدواج است، چرا که به نظرش علی درآمد و لیاقت کافی را برای ازدواج با شیرین ندارد. علی با وجود اینکه عکاس قابلی است و در دانشگاه عکاسی خوانده، اما اکنون به عنوان طراح صحنهبرای تلویزیون و سینما مشغول به کار است.
شایان بزرگترین تولیدکننده و پخشکنندهی مواد غذایی است و دو داماد بزرگترش، مهندس میرآفتابی و دکتر مشعوف، کارخانهی او را اداره میکنند. شیرین بارها ازعلی میخواهد به پدرش نزدیک شده و مدیر یکی از کارخانههای او شود، اما علی که قبلاً بارها توسط شایان تحقیر شده، از او بیزار است و پیشنهاد همسرش را نمیپذیرد. به مرور بین آنها اختلاف ایجاد میشود. شیرین بارها علی را تهدید به جدایی میکند. اما علی تهدیدهای او را جدی نمیگیرد. تا اینکه شیرین با دخترش خانه را ترک میکند و کمی بعد میترا منوچهری، به عنوان وکیل شیرین برای آماده کردن مقدمات طلاق به سراغ او میآید. میترا سرسختانه ماجرای طلاق را پیگیری میکند. او ترتیب ملاقات شیرین و علی را میدهد تا با هم صحبت کنند. شیرین به علی میگوید تنها شرطش برای ادامهی زندگی با او، این است که پیش پدرش کار کند. علی که روی این موضوع حساس است، قبول نمیکند. میترا اینبار با خانم راستی به سراغ علی میرود و میگوید شیرین با هزینهی خودش از خانم راستی خواسته وکیل علی شود. علی عصبانی شده و فکر میکند باز شیرین خواسته پولش را به رخ او بکشد. او ظاهراً وکالتنامه را بدون خواندن و از روی عصبانیت امضا میکند. به این ترتیب حضانت نوشین به شیرین سپرده میشود. اما در واقع علی متن وکالتنامه را قبلاً خوانده بوده. حالا او بهانهای دارد تا در محضر حاضر نشود. او میگوید برگه را نخوانده امضا کرده و تا شیرین حضانت نوشین را به او ندهد، به محضر نخواهد آمد. از این رو زمانیکه میترا تماس میگیرد و میگوید حکم طلاق صادر شده، علی راهی شمال میشود و برای فرار از از حقیقت و گرفتاریهایش، به اوهام و خیالات خود پناه میبرد. بعد از بازگشت به تهران، آقای ملکی، همسایهی واحد روبهرو که تاکنون هیچ رابطهای با علی نداشته، به سراغ او میآید و حال علی را میپرسد. او میگوید در خواب دیده که علی سکته کرده و وسط خانه افتاده است. به خاطر همین به سراغش آمده. او به زور علی را به آپارتمان خود میبرد و بعد از کمی گفتگو به او تریاک میدهد تا بکشد و بیخیال گرفتاریهایش شود.
چند روز بعد میترا با مردی قویهیکل به سراغ علی میآید تا ماشینِ شیرین را از او بگیرد. 206 هدیهی تولد شیرین است که علی خودش آن را برای زنش خریده بوده. علی گمان میکند شیرین با آن مرد سر و سری دارد. او عصبانی شده و ماشین را تحویلشان میدهد و میگوید آماده است تا برای طلاق به محضر بیاید. به این ترتیب او به محضر رفته و بدون حضور شیرین حکم طلاق از طریق وکالتی که میترا دارد، جاری میشود. مدتی بعد میترا میگوید چون شیرین اصلاً حاضر نیست او را ببیند، علی میتواند برای دیدار دخترش، هفتهای یک روز به مدرسهی او مراجعه کرده و او را ببیند.
در این دیدارها نوشین از پدرش میپرسد او چرا از پشت بوته به عمل آمده؟
علی به گذشته فکر میکند. دایی فرهادش که عضو یک حزب سیاسی بوده، پیش پدر و مادر علی زندگی میکرده. ساواک دایی فرهاد را دستگیر میکند. پدر و مادر علی هم دستگیر میشوند. معلوم نیست ساواک چه بلایی بر سر مادر میآورد که او نیمهدیوانه میشود و مدتی بعد میمیرد. سرنوشت دایی هم مشخص نمیشود. پدر علی سالها بعد، با زنی به نام مرجان ازدواج میکند. مرجان به مرور علی را از خانواده حذف میکند. علی به سربازی میرود. مرجان تمام اموال پدر را بالا میکشد و پدر تنها میتواند، همین کلبهی میراندا را دور از چشم مرجان، به نام علی بزند.
زنی به نام گیلدا با علی چند بار تماس میگیرد و میخواهد او را ببیند. بالأخره علی به محل قرار میرود. زن
میگوید از دوستان صمیمی میتراست و چون فهمیده که میترا بازی طلاق را به راه انداخته و تمام سعیش را برای جدایی آن دو کرده، وظیفهی انسانیش حکم میکندکه علی را در جریان بگذارد و به او بگوید که شیرین و او هر دو بازیچهی دست میترا شدهاند. علی نمیداند این حرفها رار باور کند یا نه. او با حالی خراب به خانه بازمیگردد و ملکی دوباره به سراغ او میآید و او را به خانهی خود میبرد. او بساط تریاک را برای علی به راه میاندازد و پشت هم چند بسط به او تریاک میدهد. علی تمام سرگذشت خود را برای ملکی تعریف میکند. و ماجرای آمدن گیلدا را نیز
میگوید. ملکی تا دم صبح بیدار میماند و به سرگذشت علی گوش میکند.
در بخشی از داستان که از زبان ملکی روایت میشود، درمییابیم که درویش، دوست عارفمسلک و صوفی او که حالا مرده است، شبی به خوابش آمده و از او اجازه گرفته که گاهی روحش در تن ملکی حلول کند. ملکی میگوید این درویش است که گاهی در تن او میرود و او را وادار میکند علی را به خانهاش بیاورد. مثلاً شب گذشته او اصلاً حوصلهی اراجیف علی را نداشته و با چشمان باز خوابیده است، اما درویش در تن او بوده و به حرفهای علی گوش داده و حالا هم این درویش است که از او میخواهد پیش شایان و شیرین برود و ماجرای میترا را بگوید.
روز بعد ملکی به خانهی شایان میرود و میگوید میترا چه آدم خائنی است. شایان از دامادهایش میخواهد میترا را اخراج کنند.
پلیس شایان و مشعوف را دستگیر میکند. مشخص میشود مشعوف در کاخانجات شایان با برادرش سالها مواد مخدر تولید و توزیع کرده. میرآفتابی هم به گونهای دیگر در خلاف میکرده و هر کدام پولهای هنگفتی به جیب
زدهاند. میترا از کار آنها باخبر میشود. او میخواهد از دامادها حقالسکوت بگیرد. همچنین میگوید حاضر است در ازای گرفتن 300 میلیون تومان، بین شیرین و علی جدایی بیندازد و شر علی را کم کند. اما وقتی شایان او را اخراج میکند، میترا هم مشعوف را به پلیس لو میدهد. از طرفی درمییابیم که گیلدا نیز از طرف دامادها اجیر شده بوده تا شخصیت کلاش و خائن میترا را برای شایانها و علی برملا کند.
شایان پس از آزادی، بسیار تغییر کرده و در صدد حلالیت گرفتن از علی است. او این کار را به شیرین واگذار
میکند. شیرین پس از مرگ پدر به دنبال علی راهی میراندا میشود. او زمانی به آنجا میرسد که علی در شرف مرگ است. مشخص نمیشود علی اقدام به خودکشی کرده یا در اثر بیماری قلبی به این حال افتاده است. شیرین با آمبولانس همراه شده تا علی را بیمارستان ببرند.