خلاصه داستان
«شوهر من»
نوشته ناتالیا گینزبورگ (بزرگسال)
(عنوان داستانها: جادهای که به شهر میرود، فقدان، شوهر من و برج قوس)
جادهای که به شهر میرود:
راوی دختر پانزده ساله ای به نام دلیا است. او با خانوادهی پرجمعیت خود در روستا زندگی میکند. نینی، پسرعموی دلیا، پس از یتیم شدن به خانوادهی آنها می پیوندد. خواهر دلیا ازدواج کرده و در شهر زندگی میکند. او با وجود متأهل بودن، روابط عشقی متعددی دارد. دلیا از این موضوع باخبر است. او نیز با دوست پسرهایش به شهر می رود. دلیا از دکتر جوان ده، باردار شده و دکتر مجبور به ازدواج با او میشود. نینی هم در عین حال که عاشق دلیاست، در شهر با چند زن ارتباط دارد. او بر اثر ذات الریه می میرد. دلیا که به او علاقه مند است، ابتدا متأثر میشود. سپس فکر میکند نینی دیگر مرده است و او باید در فکر کس دیگری باشد.
شوهر من:
زن بیست و پنج سالهای با شوهرش اختلاف سنی زیادی دارد. شوهر به او توجهی ندارد، چون با ماریا خوشگله، دختر چهارده سالهی روستا، رابطه دارد. زن از این موضوع ناراحت است، اما سکوت میکند. تا اینکه ماریا باردار میشود و هنگام زایمان می میرد. زن از این اتفاق خرسند میشود و فکر میکند رابطه اش با شوهرش بهتر خواهد شد، اما شوهرش خودکشی میکند.