سالاريها

2

salariha 

داستان در شهر بروجرد و يكي از توابع

خلاصه رمان «سالاريها»

بزرگ علوي

فصل 1

داستان در شهر بروجرد و يكي از توابع آن يعني شمس آباد اتفاق مي افتد و زمان آن اواخر دوره قاجار و ابتداي حكومت رضا خان است و اوضاع سياسي و اقتصادي نابسامان مملكت، حضور انگليس ها در منطقه، فقر و جو حاكم بر داستان است. راوي داستان سوم شخص است و در ابتداي داستان ، فردي را معرفي مي كند و او را بابا خطاب مي كند كه منظور راوي ، پدر خود او نيست. بلكه بابا ، اصطلاحي بوده كه اهالي خانه اي كه در آن كار مي كرده به او داده بودند. بابا ، پيرمردي است كه در خانه بزرگ سالاريها كار مي كند و عملاً مثل اشياء آن خانه ، تثبيت شده است. او ديگر پير شده و كار زيادي از عهده اش بر نمي آيد. با اينحال سالاريها دلشان نمي آيد كه او را بيرون كنند. وي ، تنها روزهاي مهماني به روضه خواني به عنوان دربان، آفتابه گردان و فرمان بر پيام ها ظاهر مي گردد.

فصل 2

در اين مرحله ، داستان به گذشته باز مي گردد و نشان مي دهد كه بابا در كنار چوبه دار افتاده و قزاق ها او را رها كرده اند. داماد او ، آقا موچول اعدام شده است و زيور ، دختر بابا و همسر موچول به‌ پاي خان سالار رئيس خاندان سالاريها مي افتد. زمان روايت حوادث در كل ، جابجا شده است و نويسنده بتدريج اطلاعات جابجا شده را دركنار هم قرار مي دهد تا در نهايت ، اصل ماجرا مشخص گردد. در اين داستان نشان داده شده كه در آن سالها ، «ده بالا» و روستاهاي اطراف بروجرد دچار قحطي مي شوند. از اين رو بابا كه نام اصلي او مشتي حسين است به اتفاق دامادش آقا موچول و دخترش زيور جوان و زيبا از ده بالا راهي بروجرد مي شوند تا با فروش اسباب و اثاثيه خود آذوقه از شهر بخرند آنها در ميان راه در كارواني مستقر مي شوند كه به ناگاه قزاق ها بي دليل آنها را دستگير مي كنند و پس از مدتي ، بساط دار آماده و در مقابل جمعيت قصد مي كنند كه اين دو مرد موچول و بابا را ، به اتفاق سيزده مرد روستايي ديگر ، اعدام كنند. آنها نمي دانند جرمشان چيست. در همين بين ، زيور خودش را به پاي سالار مي اندازد و استدعا مي كند تا همسر و پدرش را نكشد. خان سالار كه با اعدام اين افراد مي خواهد از لرهاي شورشي زهرچشم بگيرد ، از زيور خوشش مي آيد و طوري به اونگاه مي كند ، انگار دختر ، برهنه است. او دستور مي دهد كه دختر را به اندرون خود ببرند و به دخترش منيژه خانم بسپارند. در همين بين ، موچول اعدام مي شود اما پدر ديگراعدام نمي شود و پس از آن فرد ديگري را اعدام مي كنند پس از آن نوبت به سيدي كه دستمالي سبز بر كمر دارد مي رسد كه مردم مذهبي به خشم درمي آيند و شورشي برپا مي شود و لاجرم بساط اعدام ها قطع مي شود. پدر كه آزاد شده ، درمي يابد دخترش در خانه سالاري هاست و برآن مي شود به عنوان خدمتكار وارد خانه شود. او را به عنوان خدمتكار مي پذيرند. پدر مدام ازساير خدمه ها و زنان ،‌ سراغ دخترش را مي گيرد . اما كسي جواب صحيحي به اونمي دهد. انگار دختر دود شده و هوا رفته است . معلوم مي شود دستور اعدام و دستگيري ، توسط خود خان سالار داده شده بود. حاكم ، مشتي حسين را به طويله مي فرستد تا مهتري كند . خان مي فهمد كه وي در ده بالا ، عمامه اي بود و سواد دارد ، پس او را زيردست ميرزا ابوتراب مي گمارد. پس از مرگ ميرزا ابوتراب ، تمام دخترهاي سالار ، زير دست او مي افتند. در پي آن ، سالار خان فوت مي كند و انجام امور مالي به عهده سيد عبدالرحيم سالارفش مي افتد. پس از آن ، پسربزرگ خان سالار (سالار نظام) ، رئيس خاندان مي شود. مشتي حسين ، بتدريج چشمش كم سو مي شود. سالار نظام كه به سياست ، علاقه دارد. وكيل مجلس شوراي ملي مي شود و در تهران اقامت برمي گزيند . وي گهگاه درتابستان ها ،‌ به بروجرد بازمي گردد. پدر (بابا) با تمامي تحقيرهاي سالار نظام ، در خانه سالاري ها مي ماند . چون هنوز اميد دارد بتواند دختر حامله اش را پيدا كند. در همين بين از پسري سخن به ميان مي آيد بنام حسين كه لقب سالارنيا با خود دارد. پدر احساس مي كند ، حسين فرزند زيور و موچول خان است . براي همين پيشنهاد مي كند تا نگهداري و بزرگ كردن سالارنيا بر عهده اش گذارده شود. اهالي خانه ، گمان دارند پدر سالارنيا ، خان سالار بوده اما مادرش كه يكي از كنيزكان بوده ، مشخص نيست. در صورتيكه پدر (مشتي حسين) احساس مي كند حسين همان نوه خودش است.

مي گويند كه سالارنيا كه در لندن زندگي مي كند ، قصد دارد به ايران بيايد. او ظاهراً دكتر شده است و مي خواهد براي مدتي در ايران باشد. درهمين بين ،‌ سالار نظام ، حاضر به تقسيم ارث پدر نيست . اين در حالي است كه سالارنيا ، خود جزء يكي از وارثان خانه به حساب مي آيد. سالار نظام ناراحت است كه چرا برادر به ايران مي خواهد بازگردد . چرا كه سالار نظام از طرح ماجراي تقسيم ارث مطلع شده است . او احتمال مي دهد هدف اصلي سالارنيا ،‌ تقسيم ارث است. خانه تمامي سالاري ها ، در يك باغ بسيار بزرگ قرار دارد و با دري ، خانه ها به يكديگر راه دارند . در خانه مجاور فردي بنام سيد عبدالرحيم سالارمنش زندگي ميكند كه قبلاً محضردار بوده وحالا شوهر انيس الملوك ، خواهرزاده خان سالار است. او كه سيد است و عمامه بر سر ، ابتدا روضه خوان و پس از آن محضردار بوده و با نيرنگ و دغل بسيار ، مي تواند خود را وارد خانه سالاريها كند . علت اينكه سالاريها حاضر مي شوند ، دخترشان را به او بدهند آن بوده كه مادر انيس الملوك نذر كرده بود كه دخترش را حتماً به يك سيد بدهد. او اهل عيش و نوش و زن باره است و به خانه هاي فساد رفت و آمد مي كند و در مجالس ميگساري ، عمامه اش را بر مي دارد و شراب مي خورد . خانه ديگر به رئيس دارايي سالاريان تعلق دارد. هوشنگ سالاريان ،‌ داماد خان سالار و شوهر منيژه است. منيژه دختر خان سالار است. در خانه ديگر ميرزا ، جواد خان سالارزاده است. او مازندراني و اهل شعر وادب است و با حميده دختر سالار نظام ازدواج كرده است يكي از شروط ازدواج ، هجرت او از مازندران به بروجرد بوده است . عزت الملوك خواهر سالار نظام است . او نيز به عقد مردي بنام امان ا… اهميت درآمده است. سيد عبدالكريم براي خان سالار و پسرش سالار نظام ، زن هاي صيغه اي زيادي مي آورده و عملاً بساط لذت جويي خان ها را تأمين مي كرده است. اهميت حاضر نمي شود لقب سالاري ها را براي خود برگزيند. او خودش را ، هم سطح آنها مي داند چرا كه داراي مدرك ليسانس حقوق است. حسين سالارنيا نيز ،‌ فعلاً برادر ناتني سالار نظام به حساب مي آيد . مشخص مي شود علت يورش ،‌ به مشتي حسين و موچول خان و درنهايت اعدام موچول اين بوده كه لرها در منطقه ، شورش برپا كرده بودند و خان مي خواسته با اعدام عده اي بيگناه ، از مردم زهرچشم بگيرد. آنها عمداً افرادي را دستگير كردند كه رگ و ريشه نداشته باشند و بعداً اهالي بروجرد ،‌ به خون خواهي آنها قيام نكنند. اهل خانه ها شبها و روزها در خانه سالاريان جمع ميشوند و ترياك كشي و مشروب خواري و بساط قمار راه مي اندازند. خانواده سالاريها با يك انگليسي به نام گاردنر نيز ، ارتباط دارند كه همواره اسم او آورده مي شود و عملاً در داستان حضور عيني ندارد. گاردنر شنيده است كه شمشيري كه سر امام حسين را بريده ، در خانواده سالاريها وجود دارد و به همين دليل با آنها رابطه برقرار ساخته و عملاً مشاور اصلي سالار نظام مي شود . در گذشته سالار خان دستور داده بود كه دختران ، درخانه شوهرانشان از منافع املاك خود استفاده كنند و تا بيست سالگي ، حق فروش دارايي با رضايت مادرشان صورت پذيرد. معلوم مي شود عزت الملوك ابتدا ازدواج موفقي نداشته و بعدها با امان ا… اهميت آشنا و ازدواج مي كند . امان ا… هم اكنون رئيس دادگستري بروجرد است. او زني دارد كه قمار باز، عاشق سفر به اروپا وخوش گذران است. او در لندن يكبار به ديدار دكتر حسين سالارنيا مي رود. در شرايط كنوني مهمترين مسئله ، تقسيم ارث است كه سالار نظام از انجام آن طفره مي رود. سالار نظام به پدر خود افتخار مي كند و ثبات منطقه را مديون تلاش پدر در سركوبي لرها مي داند. در آن دوران ، جنگ بين الملل اول و فعاليت آلمانها و انگليسي ها در منطقه جريان داشت .

فصل 3

داستان دوباره به عقب بازميگردد مشخص مي شود موچول اصلاً مرد كاري نبوده و مشتي حسين تنها به اين دليل دختر زيبايش را به او مي دهد كه او سيد است. خان سالار ، بتدريج توجه خود را به زيور كه درخانه سالاريها اسير شده ، نشان مي دهد و مدام از او حمايت مي كند. زيور مدام سراغ پدر و شوهرش را مي گيرد. نوكرها به او لقب سوگلي حرمسرا را مي دهند. زيور مدتي در بروجرد مي ماند و بعد او را به اليگودرز در منطقه شمس آباد مي فرستند. بالاخره سالارنيا از انگليس باز مي گردد. سالار نظام از او مي پرسد چرا به ايران بازگشته است او مي گويد كه خود سالار نظام ، نامه اي در اين راستا داده است . اما معلوم مي شود يكي از اعضاي خانواده كه دوست دارد ارث وميراث تقسيم شود ، پنهاني اين نامه را نگاشته تا با ورود سالارنيا ماجراي تقسيم ارث مطرح گردد. سالار نظام معتقد است ، سالارنيا حتي پسر خان سالار نبوده و معلوم نيست پدر ومادرش كيست. او دودل است كه اين خبر را به سالارنيا بدهد يا نه . در گذشته ، خان سالار از او حمايت مي كرد و تمام مخارج او را تأمين مي كرد و دستور داده بود تا زماني كه او درس مي خواند مخارجش بر عهده سالاري ها باشد . پدر (همان مشتي حسين) ، با ورود سالارنيا ، خود را به او نزديك مي كند عملاً كارهاي او را انجام مي دهد . اعضاي خانواده ، مدام چهره سالارنيا و نظام سالار را نگاه مي كنند و احساس مي كنند كه آنها شباهتي با هم ندارند. سالارنيا دوست دارد در ايران بماند و با كمك ارثي كه به او مي رسد تحقيقات وسيعي را به روي بيماري بومي منطقه آغاز كند. اهميت معتقد است اگر سالارنيا ، در آن جمع بماند بتدريج تغيير مي كند و مثل بقيه جاه طلب و فاسد مي شود.

فصل 4

در اين مرحله معلوم مي شود زيور در اختيار خان سالار قرار مي گيرد و پس از آنكه خان سالار از او بهره مي برد به شمس آباد منتقل مي گردد و پس از مرگ خان سالار گم مي شود.زيور پس از مدتي به بروجرد بازمي گردد. نام مستعار فتانه برخود گذاشته و يك گروه مطرب و فاسد را رهبري مي كند. زيور به محض ورود به بروجرد خانه اي كه متعلق به خاندان سرداري ، رقيب سالاري هاست را اجاره مي كند و به كار فساد و جذب جوانان شهر مي پردازد. او از همان ابتدا بر عليه خانواده سالاري ها به فعاليت مي پردازد. زيور كه خود فاحشه است به هر كسي كه به خانه فتانه وارد مي شود مي گويد كه سالار ، پدرش را فراري و شوهرش را كشته است. سالاري ها گمان مي كنند سرداري ها به عمد او را وادار كرده اند تاعليه آن خاندان فعاليت كند.

فصل 5

داستان دوباره به عقب بازميگردد. موچول مرده است و زيور در مي يابد ، بايد او را فراموش كند و به فكر فرزندش باشد . وقتي شكم او بالا مي آيد ، همه فكر مي كنند ، زيور با نوكرها فساد كرده است . اما او توضيح مي دهد كه بچه متعلق به شوهرش ، موچول بوده وآنها در هنگام سفر مي دانستند كه زيور حامله است. سالاري ها به دروغ به زيور مي گويند كه لرها ، قاتل موچول بوده اند. در همان زمان ، پدر (مشتي حسين) نيز در همان خانه به كار گرفته مي شود اما عملاً اهالي خانه ، زيور را پنهان مي سازند و به دليل بزرگ بودن خانه ، پدر نمي تواند به دخترش دست يابد. بچه زيور به دنيا مي آيد خوشقدم باجي مسئول آشپزخانه و انبارخانه ، در يك فرصت مناسب ، سگ خانه زيور را كه به دنبال زيور تا خانه خان سالار آمده بود مي دزدد و مي كشد. در اين بين زيور ، از سالار مي خواهد او را به ده بالا بفرستد ، شايد بتواند پدرش را پيدا كند. اين در حالي است كه پدر در همان خانه است و سالار يا همان خان سالار ، به او اصل ماجرا را نمي گويد. زيور را به شمس آباد منتقل مي كنند زيور پسري بنام حسين ، بدنيا مي آورد. آنها حسين را از زيور مي گيرند و به دايه اي بنام طيبه مي سپارند. منيژه دختر خان سالار گمان دارد كه حسين به خان تعلق دارد. زيور به بروجرد بازمي گردد و تحت حمايت قرار مي گيرد او (زيور) را وردست خوشقدم باجي مي كنند. از سوئي چون منيژه خود بچه اي ندارد ، تصميم مي گيرد حسين را بزرگ كند . در همين بين ، زني به نام خاله قزي با گروه مطرب و رقاصش وارد خانه مي شود. او به زيور ياد مي دهد چگونه برقصد. زيور ، ابتدا حجب وحيا دارد. خاله قزي مي گويد كه تنها براي خان سالار برقصد. حجب و حياي زيور به تدريج مي ريزد و بدون حجاب در مجالس عيش و طرب خان سالار شركت مي كند. اوحتي از خاله قزي ياد مي گيرد ، مشروب بخورد و برقصد. خان سالار كه از او بهره برده در يكي از مجالس ميگساري خود ، در حضور عبدالرحيم تصميم مي گيرد زيور را صيغه 99 ساله كند. عبدالرحيم ، اين كار را در محضر خود انجام مي دهد. عبدالرحيم كه سالها قبل روضه خوان بوده در همان مجلس حسابي مشروب مي خورد. در همان روزها براي خان ، تلگرافي مي آيد و خان مجبور مي شود زيور را ترك كند . وي (خان) در بروجرد دچار عارضه قلبي مي شود. در آن زمان سالار نظام كه رئيس ژاندامري است پدر را به تهران مي برد. خان فلج مي شود و آنجاست كه حكم مي كند ، بايد سالاري ها از حسين كه بعدها لقب سالارنيا مي شود حمايت كنند. در همين بين ، سيد عبدالرحيم از فرصت استفاده مي كند كه صيغه زيور را فسخ كند و زيور را تصاحب مي كند.

فصل 6

در مرحله بعدي ، باز داستان به عقب بازمي گردد . ماجراي شورش لرها ودستگيري موچول به تفصيل بيان مي شود در اين صحنه ماجراي دارزدن موچول با جزئيات كامل مطرح مي گردد. درلحظه دار زدن موچول ، خان سالار مدام قرآن مي خواند و زير لب دعا مي خواند . سپس براي اعدام هر كدام از افراد ، با قرآن استخاره مي كند . در لحظه اعدام سيدي كه نوار سبز به كمر دارد ، مردم طغيان مي كنند ، چرا كه معتقدند خان نبايد يك سيد را بكشد. بقيه زنداني ها آزاد مي شوند و ميرغضب قاتل ، اعدام مي شود. بدين ترتيب طغيان مردم فروكش مي كند.

فصل 7

داستان دوباره به زمان حال بازمي گردد. سيد عبدالرحيم بر آن است تا سالارنيا را ، بر عليه سالار نظام بشوراند. منيژه ، تلاش مي كند زيور كه حالا با نام فتانه وارد شهر شده ، از بروجردتبعيد شود . اما به دليل اوضاع نابسامان كشور ، وي نمي تواند ، كاري صورت دهد. زيور نيز دو دل است كه حسين پسر اوست يا نه . با اينحال براي گرفتن انتقام ازسالاري ها ، بر آن مي شود دكتر حسين سالارنيا را به مجالس عيش و طرب خود بكشاند. او فكر مي كند اگر هم فرض شود حسين فرزند اوست نبايد ماجرا را علني كند چرا كه او زن فاسدي است و اين ماجرا به ضرر حسين تمام مي شود. عاقبت ، زيور سيد عبدالرحيم را تهديد مي كند كه سالارنيا را به خانه فساد بكشاند. آنها در مجلسي حاضر مي شوند. زيور ، مرد قوي هيكلي به نام غضنفر در خانه دارد و به زور ، سالارنيا را تا صبح نگاه مي دارد و بساط عيش و نوش او را تهيه و سالارنيا را وادار مي كند كه شب را با زنان فاحشه سپري كند. روز بعد ، مشتي حسين كه نگران دكتر است به در خانه مي آيد. زيور در مي يابد ، او پدرش است ، اما خود را معرفي نمي كند و صدايش را تغيير مي دهد . از سويي سالارنيا مي خواهد بداند مادرش كيست و تحقيقاتي را آغاز مي كند . او نگران است مبادا مادرش زني شبيه و مثل زيور فاسد باشد. معلوم مي شود دكتر درسش را نتوانسته كامل تمام كند . هنوز دكتر نيست. با اين حال ، همه او را دكتر صدا مي زنند. انتخابات آغاز شده است و اهميت كانديداي بروجرد است. رقيب آنها سرداري ها هم براي انتخابات تبليغ مي كنند. سالار نظام درمي يابد با قدرت زيور نمي تواند مقابله كند و بر آن مي شود تا زيور را از سرداري ها دور بسازد. زيور از او مي خواهد شمس آباد را به او بدهند تا او ديگر عليه اهميت فعاليت نكند. دوباره جلسه مذاكره آ‌غاز مي شود . زيور مي خواهد شمس آباد را بفروشد و پول را در اختيار دكتر قرار دهد ، تا او به لندن بازگردد. عاقبت شمس آباد ، توسط عبدالرحيم به نام زيور مي شود. قرار مي شود عبدالرحيم سر به نيست شود. در ايام انتخابات او را از بين مي برند و باعث مي شود ، شورش و بلوا آغاز گردد. شايعات زيادي درباره مرگ او سر زبانهاست. عاقبت معلوم مي شود سالارنيا ، فرزند زيور است و احتمالاً پدرش خان سالار نبوده است. سالار نظام كه تا پيش از اين ، دوست داشت سالارنيا به لندن بازگردد. به او پيشنهاد مي كند به تهران رفته و هميار او شود . چون سالار نظام به عنوان نخست وزير ، انتخاب شده است. سالارنيا مي پذيرد و با سالار نظام به تهران مي رود.

فصل 8

در پايان ، زيور چادر به سر به سالاريها نزديك شده و در كف دست فرزند دعا مي گذارد . او شاهد پدر نيز هست . پدر بلافاصله زيور را مي شناسد و نقش زمين مي شود. او ناراحت است چرا زيور ، فاحشه شده و اين سرنوشت را دارد او در پايان به دخترش مي گويد كه مرا رها مي كردي تا راحت شوم . آنها همه چيز ما را گرفتند.

دیدگاه ها غیرفعال است