«مجتبی شاکری» جزو اولین جانبازان ایران هنوز ۲۱ ساله بود که مربی آموزشهای نظامی دانشجویان در لانه جاسوسی شد.
انقلاب اسلامی ایران پیروز شده بود و آمریکا تصور میکرد که بانفوذ در دولت موقت انقلاب میتواند با اندک تغییری همان سیاستهای گذشته را دنبال کند. برخی احزاب انحرافی که در خلال شکلگیری انقلاب جان گرفته بودند مسیر دستیابی آمریکا به سیاستهای گذشتهاش را تسریع میکردند. با نزدیک شدن به سالروز پیروزی انقلاب و به بهانه کشتار دانشآموزان در ۱۳ آبان سال ۱۳۵۷ توسط رژیم پهلوی، وقت آن رسیده بود که طرفداران بهحق انقلاب که پیرو خط امام بودند خودی نشان بدهند و خط بطلانی بکشند بر ادامه جاسوسیهای نمایندگان آمریکا در ایران.
آموزش مسلحانه در لانه جاسوسی
برخی دانشجویان که تعداد آنها به ۴۰۰ نفر میرسید در یک اقدام خودجوش و برنامهریزیشده از طرف انجمن اسلامی دانشگاهها در روز ۱۳ آبان سال ۱۳۵۸ درحالیکه برای راهپیمایی روز دانشآموز در خیابان طالقانی تجمع کرده بودند. وارد سفارت امریکا شدند و ۱۳ آبان را به نام روز تسخیر لانه جاسوسی برای همیشه در تقویم ثبت کردند. دانشجویانی که در ابتدای امر هیچ نام ونشانی از خودشان اعلام نکردند و همگی خودشان را دانشجویان خط امام معرفی میکردند. اگرچه حضور دانشجوها در لانه جاسوسی دادن یک پیغام و جدا کردن راه مارکسیستها و منافقان از پیروان واقعی خط امام بود؛ اما دانشجوها فکر نمیکردند با حضورشان در این لانه قرار است ۴۴۴ روز در این خانه جاسوسی بمانند و به گفته امام خمینی انقلاب دومی را رقم بزنند؛ اما حضورشان در کنار گروگانهای آمریکایی و تهدیدهای نظامی آمریکا. تکتک دانشجوها را بر آن داشت که حتی خودشان را برای درگیریهای نظامی آماده کنند تا در موارد حساس بتوانند از خود و گروگانها دفاع کنند.
در لانه با شاگردانم روبهرو شدم
مجتبی شاکری یکی از جوانهایی که اگرچه در تسخیر لانه جاسوسی و روز ۱۳ آبان حضور فعال نداشت اما چند روز بعدازاینکه دانشجوها در سفارت آمریکا بودند بهعنوان یکی از مربیان آموزش نظامی به سفارت وارد شد و زیر نظر فرماندهان مربی آموزش دانشجویان شد. شاکری میگوید: «اتفاق جالبی که در بدو ورودم به لانه جاسوسی آمریکا افتاد این قصه بود که خیلی از آنها را قبلاً دیده بودم، یا آنها من را میشناختند. بااینکه جوان ۲۱ ساله بودم؛ اما با شکلگیری انقلاب و بعد از بهمن ۵۷ بهعنوان مربی در دفاتر تحکیم دانشگاه طرز استفاده از سلاح، خنثی کردن مین و.. را به دانش جویان آموزش داده بودم و حالا تعدادی از آنها در تسخیر لانه جاسوسی حضور داشتند.
مربی باتجربه؛ اما جوان
شاکری درحالیکه خاطرات آن روزها را در ذهنش مرور میکند میگوید: «یک سال بعد از تسخیر لانه جاسوسی جانباز شدم و چشمهایم را از دست دادم. خاطرات آن روزها جزء آخرین رویدادهایی بود که به چشم دیدهام. وقتی برای باز کردن اسلحه و معرفی گازهای اشکآور به بچهها آموزش میدادم شیطنتهای دانشجویان جوان باعث میشد که جمعی به خنده بیافتند. هیچوقت یادم نمیرود که قطعات بازشده اسلحه را پنهان میکردند و زمانی که میخواستیم بار دیگر اسلحه را ببندیم قطعاتی از آن نبود و مدتی را صرف پیدا کردن یک قطعه میکردیم که بعد، از جیب یکی از بچهها درمیآمد؛ اما بعدها آموزشهای نظامی جدیتر شد.»
وقتی مسئولیت حفاظت از سفارت و امنیت گروگانها به گفته امام بر عهده دانشجویان قرار گرفت بچهها جدیتر شده بودند و یگان ویژه ارتش به فرماندهی شهید «حسین شهرام فر» مسئولیت آموزش را به دست گرفت.
شاکری با اشاره به آموزشهایی که قبل از انقلاب در گروه توحیدی صف دیده بود میگوید: «این آموزشها در دو دوره تئوریک مثل آموزش نقشهخوانی و جهتیابی و حرکت در شب و کمین و ضدکمین و… و یک دوره عملی و استفاده از سلاح برگزار شد.»
مغازه نجاری و آموزشهای نظامی
مجتبی شاکری وقتی از آن دوران یاد میکند حس و حال دانشجویان جوان و انقلابی به خاطرش میآید که علاوه بر آمادگی برای درگیری با نیروهای تهدیدکننده به این فکر بودند که افکار تهدیدکننده را نیز خنثی کنند و مراقب باشند که مارکسیستها و منافقین، خودشان را شریک دانشجویانی که لانه جاسوسی را تسخیر کردهاند جا نزنند؛ «مرتب از من سؤال میکردند که چطور با این سن کم (حدود ۲۰ سال) توانستهام دورههای پیشرفته نظامی را یاد بگیرم؟ و کجا آموزشدیدهام؟ برایشان توضیح میدادم که قبل از پیروزی انقلاب وقتی دانشآموز بودم فرصت این را داشتم که یکی از شاگردان شهید رجایی باشم و از همانجا با دیدگاه انقلاب آشنا شده و جزء گروه «توحیدی صف» قرار گرفتم. در دوران سخت حکومتنظامی پهلوی مغازه نجاری را اجاره کرده بودیم. این مغازه در زیرزمینی حول و حوش میدان کلانتری تهران قرار داشت، من و چند نفر از داوطلبان گروه صف، آموزش نظامی میدیدیم و برای ردگمکنی گاهی کرسی و تخت میساختیم تا همسایههای اطراف نجاری به ما شک نکنند. بهمحض پیروزی انقلاب، آموزشهای نظامی گستردهتر شد و در زندان اوین و کاخ سعدآباد دورهای پیشرفتهتری را آموزش دیدم. برخی از مربیان ما نظامیهای فلسطینی بودند و برخی دیگر مربیان ایرانی بودند که در فلسطین، سوریه و لبنان آموزشدیده بودند. وقتی اینها را برای دانشجویان تعریف کردم من را بهعنوان مربی قبول کردند و هرروز این آموزشها جدیتر میشد. در داخل لانه رزم انفرادی، جهتیابی، تخریب، عملیات ضدچریک، آشنایی با تسلیحات مختلف و کار با انواع اسلحه و… را آموزش میدادیم. تنها تفاوت کلاسهای خانمها و آقایان در تمرین رزم انفرادی بود که سالن تمرین خانمها و آقایان از هم جدا بود.»
سیاستهای نظامی آمریکا
اقدام تسخیر لانه جاسوسی توسط دانشجویان خط امام در ۱۳ آبان چنان بازخوردی در جامعه بینالملل داشت که بعدها «نیویورکتایمز» درباره تسخیر لانه جاسوسی نوشت «این رخداد مهمترین بحران و رویداد سیاسی در طول دوران زندگی برژیسنکی سیاستمدار آمریکایی بود.» برژینسکی در این رخداد بزرگترین شکست سیاسی را تجربه کرد. او معتقد بود برای آزادسازی گروگانها آمریکایی حمله نظامی لازم است و موفقیت در این حمله نظامی میتواند اعتبار ازدسترفته را در جنگ ویتنام به آمریکا برگرداند. برژینسکی، یکی از همکاران تندرو «کارتر»، در سومین روزی که از تسخیر لانه جاسوسی میگذشت طرح حمله به ایران و بازپسگیری گروگانها را مطرح کرد.
مجتبی شاکری میگوید: «با اعلام مواضع جنگی آمریکا، آموزشهای نظامی برای دانشجویان در لانه جاسوسی جدیتر شد، طوری که بنا به گفته یکی از دانشجویان خانم، وقتی برای آموزش عملی به اردوی نظامی اعزام شدند، هریک از دانشجویان تفنگ ژ۳ اختصاصی خود را داشتند. آموزش عملی در دو دوره انجام شد و در هر دو دوره خانمها حاضر بودند و آموزشهای مختلفی درزمینهٔ تیراندازی باهدف ثابت و متحرک، تیراندازی در حال حرکت، عملیات راپل که عبور از دره با طناب است و سقوط آزاد از کوه را داشتند که مراسم صبحگاه و رزم شبانه را هم باید به آن اضافه کنم.»
آمریکایی ها ماشین را هول می دادند
شاکری درحالیکه خاطرات شنیده دوستانش را به یاد میآورد توضیح میدهد: «بعدازاینکه تهدیدهای نظامی آمریکا بالا گرفت دانشجوها تصمیم گرفتند هر یک از گروگانها که حالا تعداد آنها به ۵۲ گروگان رسیده بود را به شهرهای مختلفی ببرند که شرایط محافظت از آنها آسانتر باشد. «شاکری صفت» که آن موقع ما او را به نام آقای «اللهوردی» میشناختیم چند نفر از آمریکاییها را سوار ماشین کرد و آنها را به سمت همدان برد. میگفت همدان را انتخاب کردم چون موطن خودم است و آنجا میتوانم از کمکهای مردم برای حفاظت از گروگانهای آمریکایی استفاده کنم. شاکری صفت بعدها تعریف میکرد در میانه جاده تهران- همدان ماشین خراب شد و آمریکاییها ماشین را هول میدادند تا روشن شود. آمریکاییها را شبانه دریکی از مدارس همدان مستقر کردیم و بعد از چند ماه گروگانها را به زندان اوین تحویل دادیم.»
البته با همه آموزشهای نظامی، دانشجویان هیچگاه دانشجویان وارد مرحله دفاع نظامی نشدند و پس از شکست خفتبار آمریکا در طبس که به نیت آزادسازی گروگانها آمده بودند طرح نظامی آمریکاییها شکست خورد.
حدود ۳۰ نفر از دانشجویانی که آموزشهای نظامی را در لانه جاسوسی گذرانده بودند در دوران ۸ سال دفاع مقدس شهید شدند.
جزء اولین جانبازان وطن
مجتبی شاکری در همان دوران مربیگری آموزشهای نظامی، قبل از اینکه دوران دفاع مقدس شروع شود جزو اولین جانبازان ایران قرار گرفت. باگذشت ۴۰ سال از جانبازیاش قصه این فصل از زندگیاش را اینطور بازگو میکند: «چند سال مانده بود به پیروزی انقلاب, فعالیتهای انقلابی من و دوستانم در دبیرستان میرداماد ما را با گروه «توحیدی صف» آشنا کرد. همان روزها دوست داشتم علاوه بر اندوختن سواد نظری مرد عمل هم باشم. دیده بودم دوستانی که جسارت داشتند و شجاع بودند چطور بیمحابا وارد میدان عمل میشوند. من هم عزمم را جزم کردم. وارد گود ورزشهای رزمی شدم و در کنار مطالعه، تلاش کردم آموزشهای نظامی را نیز فرابگیرم. انقلاب پیروز شده بود و گروه توحیدی صف، کمیته استقبال از امام را تشکیل دادند. حضورم در این کمیته از بهترین اتفاقات زندگیام بود. چند ماهی که از پیروزی انقلاب گذشت و تحرک منافقها در مناطق مرزی بیشتر شد و با مینگذاری چندین خطوط لوله نفتی کشورمان را منفجر کردند به این فکر افتادم که دورههای آموزش خنثی کردن مین را بگذراندم. به مرحله مربیگری رسیده بودم در دفاتر «تحکیم» دانشگاهها به دانشجوها آموزش میدادم. آموزشهای نظامی را با کمک برخی مربیان فلسطینی در زندان اوین و کاخ سعدآباد آموزش میدیدیم.
دریکی از همین روزها که مطالعات خود را درزمینهٔ مواد منفجره و انواع مین بالا میبردم مین ضدنفر از منطقه غرب کردستان حوالی سنندج به دفتر کارم ارسال شد. بهتنهایی در اتاق کارم بودم و در حال باز کردن مین ، بهیکباره مین در دستانم منفجر شد. بعد از چند روز که در بیمارستان به هوش آمدم. دستانم، دو چشم و بخشی از شنواییام را ازدستداده بودم.»
مجتبی شاکری وقتی مجروح شد که جامعه هنوز فلسفه جانبازی را آنطور که باید درک نکرده بود. آن روزها حدود 22 ساله بود و باید بهتنهایی این اتفاق را میپذیرفت و علاوه بر آن برای اطرافیانش هم تفسیر میکرد؛ «من خودم را برای همه این اتفاقها آماده کرده بودم. برای شکنجه شدن در زندانهای سیاسی ساواک؛ اما نمیدانستم که روزگار برای من قصه دیگری خوابدیده است.» او امروز دبیر کل جمعیت جانبازان انقلاب اسلامی ایران است.