احمد احمد

6

 

احمد احمد در بهار سال 1318 در روستاي ايرين نزديك…

خلاصه کتاب خاطرات احمد احمد

نویسنده محسن کاظمی

 

احمد احمد در بهار سال 1318 در روستاي ايرين نزديك اسلام شهر در حومه استان تهران و در يك خانواده مذهبي به دنيا مي آيد . احمد يك خواهر به نام خديجه و دو برادر به نام مهدي و محمود دارد . مهدي از او بزرگتر است و محمود معلوليت ذهني دارد . خشكسالي در روستا،باعث مهاجرت خانواده احمد به تهران و ساكن شدن در محله چهارراه عباسي مي شود . احمد به رغم مشكلات اقتصادي خانواده،تحصيلات دوره ابتدايي را به اتمام مي رساند . احمد وارد دبيرستان مي شود .امابرادرش مهدي،به ليل كمك به تأمين مخارج زندگي ،پس ازاتمام ششم ابتدايي ،وارد بازار كار مي شود و به كارگري مي پردازد . احمد در كلاسس ششم دبيرستان، متوجه يك نارضايتي عمومي در سطح دانش آموزان مي شود و به دليل همراهي با ساير دانش آموزان ، همراه آنها دستگيرو به زندان قزل قلعه برده مي شود و سپس به همين دليل از ثبت نام او در مدرسه توسط اولياي مدرسه خودداري مي شود.اما در مراجعه دوم به دبيرستان ، مسئولين مدرسه متوجه قضيه ی منع ثبت نام احمد نمي شوند واو را ثبت نام مي كنند. به اين ترتيب احمد، موفق به اخذ مدرك ديپلم رياضي در سال 1340 مي شود. در ارديبهشت همين سال ، كشته شدن دكتر ابوالحسن خانعلي در قضيه ی تظاهرات معلمان به علت شناختي كه احمد از دكتر خانعلي دارد ،روي احمد اثر مي گذارد . احمد در امتحان ورودي تربيت معلم سينا واقع در خيابان سينا پذيرفته مي شود و پس از گذراندن يك سال دوره آموزگاري ، به عنوان معلم ورزش مشغول به كار مي شود . او در زلزله بويين زهرا در شهريور ماه 1341 به كمك مردم زلزله زده مي شتابد . احمد در سال 1341 در رابطه با قضيه ی لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي با امام خميني و مبارزات ايشان آشنا مي شود .مهدی – برادر احمد-او را به آقاي مينايي پور معرفي مي كند و احمد از طريق مينايي پور، وارد انجمن ضدبهائيت و يا همان انجمن حجتيه مي شود . احمد در جلسات مختلف اين انجمن شركت مي كند. اما ناگهان با حضور مخفيانه در يكي از جلسات بهائيان كه از طرف انجمن ضد بهائيت در اين جلسه حضور مي يابد، با شبهاتي كه سخنران بهايي ايجاد مي كند، دچار شك و شبهه در مسائل اعتقادي مي شود . مينايي پور ، شبهه هاي او را رفع مي كند . احمد با يك جريان مسيحي به نام ادونتيستهاي روز هفتم كه به تبليغ مسيحيت مي پرداختند ، مواجه مي شود و تصميم مي گيرد كه همراه دوستانش محمدمير محمدصادقي و حسين صادقي با نشر جزوه هايي به مقابله با اين جريان بپردازد . مهدي برادر احمد كه عضو هيئت هاي موتلفه است ،احمد را نزد امام خميني مي برد و امام به احمدو دوستانش مي گويد كه با ريشه ی اصلي و به شيوه ی مبارزه ی روحانيت ،مبارزه كنند و نگذارند كه برخي مسائل آنها را از مبارزه اصلي بازدارد . پس از حمله رژيم به مدرسه فيضيه در سال 42 و دستگيري امام خميني ، احمد همگام با مردم در تظاهرات بازار شركت مي كند و اين واقعه ،چشم احمد را به روي بسياري از حقايق باز مي كند . پس از واقعه 15 خرداد 42 كه هيئت هاي مؤتلفه به سمت مبارزه مسلحانه روي مي آورند،رژيم، عاملين ترور حسنعلي منصور را دستگير و اعدام مي كنند . احمد همگام با ساير اعضاي هيئت هاي مؤتلفه در تظاهرات خانواده هاي انجمن حجتيه ، از اين انجمن كناره گيري مي كند و سپس از طريق سيدمحمدميرمحمدصادقي در زمستان 1343 به عضويت حزب ملل اسلامي در مي آيد . احمد در آستانه خواستگاري از يكي از معلمين خانم مدرسه به علت لو رفتن حزب ملل اسلامي ،توسط شهرباني دستگير مي شود . احمد را از زندان شهرباني به زندان واقع در پادگان جمشيديه مي برند . احمد در اين زندان با ديگر اعضاي حزب آشنا مي شود . بهمن 1344 اولين دادگاه محاكمه 55 نفر از اعضاي حزب اسلامي ملل برگزار مي شود . احكام مختلف براي 55 نفر صادر مي شود . احمد و تعدادي از زندانيان را به زندان قصر مي برند و احمدو دوستانش ازبردن زندانيان جوان به زندان شماره يك،که  يك زندان غير اخلاقي است،اعتراض مي كنند . اعتراض آنها موثر مي شود وجوانها را به زندان شماره 3 مي فرستند و احمد و دوازده نفر ديگر را به زندان شماره يك اعزام مي كنند . بعد از مدتي به علت اعتصاب غذاي اين سيزده نفر،آنها را به بند 4 زندان شماره 3 مي فرستند . احمد در آنجا، آيت ا.. محي الدين انواري را مي بيند و در كلاسها و برنامه هايي كه ايشان براي زنداني ها گذاشته است، شركت مي كند ، بعد از گذشت 4 ماه، احمد را هم به زندان شماره 3، نزد ساير زندانيان سياسي حزب ملل اسلامي مي برند . زندان شماره 3 در حكم يك جامعه اسلامي است . احمد در اين دوران با تفكرات ماركسيست ها نيز بيشتر آشنا مي شود و با آنها مخالفت می کند.اعضای حزب ملل اسلامی در فواصل زمانی مختلف آزاد می شوند.احمد هم در 11/8/48،آزاد مي شود . احمد در سال 1346 با عباس آقازماني -از دوستان حزب ملل اسلامي -آشنا مي شود و با پيشنهاد وي به همراه عليرضا سپاسي آشتياني ،تشكيلاتي به نام حزب ا… را پايه گذاري می كند . احمد به دليل سوابق زنداني سياسي نمي تواند به كار معلمي اش در آموزش و پرورش برگردد . به همين علت با كمك دوستانش در كارخانه قوطي سازي آقاي وجيه ا… محمدي، مشغول به كار مي شود . حزب ا… برنامه آموزشي و تمرينات تيراندازي و رزمي برگزار مي كند و آقازماني كلاسهايي مانند آموزش زبان عربي در مساجد مختلف برگزار مي كند . احمد براي شناسايي نيروهاي مستعد و جذب آنها به اين كلاسها مي رود . به علت علاقه مندي سعيد – پسر وجيه ا… محمدي فاتح ،صاحب كارخانه قوطي سازي- به مبارزات سياسي ، احمد او را وارد مبارزات مي كند . سعيد از طرف كارخانه پدرش براي شركت در نمايشگاهي به ازاكا مي رود . احمد و دوستانش ،سعيد را ترغيب مي كنند تا با نيروهاي مبارز خارج از كشور هم ارتباط برقرار كند . سعيد، سپس به آلمان و لبنان مي رود .اما براثر سادگي ،اطلاعات خودش را ندانسته دراختيار يك مامور ساواك قرار مي دهد . به همين دليل پس از ورود به ايران دستگير مي شود. احمد در 13/7/47 به سربازي اعزام مي شود . در دوران سربازي با يكي از مبارزان مذهبي به نام محمد مفيدي آشنا مي شود . فروردين سال 1348 به عنوان سپاهي ترويج آباداني به سمنان مي رود و با تلاشهايي كه مي كند آب لوله كشي ، حمام ، تعمير مسجد ، مدرسه براي مردم روستا درست مي كند و او را به عنوان سپاهي ممتاز انتخاب مي كنند . اما ساواك به رغم اين انتخاب ،مانع ورود او به دانشگاه مي شود . احمد پس از ترخيص از سربازي همچنان در جلسات تشكيلات حزب ا… شركت مي كند. دستگيري سعيد محمدي فاتح ، منجر به دستگيري احمدمي شود . احمد در زندان با مبارزان و شخصيت هاي مختلفي آشنا مي شود كه ديدار هر يك از آنها خاطرات تلخ و شيرين براي احمد به يادگار گذاشته است . حكم اعدام گروه 21 نفري ماركسيست ها صادر مي شود . احمد به رغم اينكه جزو اين گروه نيست و حكم اعدام ندارد، نقشه فرار مي كشد . اما ماركسيست ها، جرأت پياده كردن آن را پيدا نمي كنند . احمد در 27 خرداد 1352 از زندان آزاد مي شود . حزب پس از رفتن عباس آقا زماني به خارج از كشور و به زندان افتادن احمد و قرار گرفتن جواد منصوري در اقليت به مسيري انحرافي مي افتد و به رغم مخالفت جواد منصوري و با ادغام حزب ا… و سازمان مجاهدين خلق ، راه غلطي مي پيمايد و به آخر عمر خود مي رسد .

احمد پس از آزادي از زندان در كارخانه حاج محمدصادق اسلامي مشغول به كار مي شود و همچنان تحت مراقبت ساواك است . او تصميم به ازدواج مي گيرد . عباس دوز دوزاني و همسرش ، فاطمه فرتوك زاده – دخترخاله همسر عباس دوزدوزاني -را به او معرفي مي كنند . در اول مهر سال 1352 احمد و فاطمه ازدواج مي كنند . دو سه روز از زندگي مشترك آنها نمي گذرد كه احمد دستگير و زنداني مي شود . احمد متوجه مي شود ساواك به دنبال برادر احمد- مهدي- مي گردد تا دستگيرش كند . احمد در سلولش با جوان دانشجويي برخورد مي كند كه براي شكنجه در حال احتضار است و دلش سيب مي خواهد . در سلول باز مي شود و مردي گوني به دست مي آيد و به هركدام از آنها سيب سرخ مي دهد . جوان، بعد از خوردن سيب ها بهبود مي يابد . احمد از زنداني هاي ديگر و از مسئولين زندان ،سراغ مردي را مي گيرد كه به آنها سيب داده است . اما، همگي به او مي خندند و منكر دادن سيب مي شوند و كسي در اين مورد، حرف هاي احمد را باور نمي كند . احمد، پس از چهل روز از زندان كميته مشترك آزاد مي شود . او پس از آزادي، در كارخانه لعاب قائم مشغول به كار مي شود . ساواك ،دوباره مديرعامل آن -محمدصادق اسلامي -را تحت فشارمي گذارد تا احمد را اخراج كند . اسلامي قبول نمي كند . احمد، متوجه قضيه مي شود و خودش از كارخانه اسلامي مي رود . يك ماه پس از آزادي احمد ، سروكله عليرضا سپاسي آشتياني به بهانه احوالپرسي پيدا مي شود . سپاسي به احمد پيشنهاد همكاري با سازمان مجاهدين خلق را مي دهد . احمد ابتدا قبول نمي كند اما پس از مدتي به دليل مراقبت هاي ساواك مجبور مي شود پس از تولد دخترهاي دوقلويش زير چتر امنيتي سازمان مجاهدين خلق، زندگي مخفي اش را شروع كند . احمد كم كم متوجه مي شود، مسئولين سازمان از جمله تقي شهرام و رابطان سازمان مانند ايرج، در تلاش جذب فاطمه به عقايد سازمان وجداكردن فاطمه از احمد را دارند . آنها با دادن مسئوليت هاي مختلف و دادن شخصيت كاذب به فاطمه، درصدد فروپاشي كانون گرم خانواده ی احمد بر مي آيند . سازمان قبلا چنين اقدامي را در مورد يكي از اعضاي سازمان به نام پرويز كرده است . سازمان در خانه هاي تيمي و زندگي مخفي احمد و فاطمه، نام شاپور را براي احمد و نام شاپور زاده را براي فاطمه انتخاب مي كنند . احمد متوجه انحراف ايدوئولوژيكي سازمان مي شود و هر بارکه در مورد آن سوال مي كند ،مسئولين سازمان ،جواب مشخصي به او نمي دهند . اما يك هفته پس از ترور مستشاران آمريكايي در خرداد 54 ،ايرج -رابط سازمان- جلسه ی فوق العاده مي گذارد و تغيير مواضع ايدئولوژيكي سازمان از اسلام به ماركسيست را به طور رسمي اعلام مي كند . احمد اعتراض مي كند و مي گويد مبارزاتش فقط به خاطر اسلام است نه ماركسيست . خسرو و پرويز كه دو برادر هستند نيز اعتراض مي كنند . اما فاطمه سكوت مي كند . ايرج بدون اطلاع احمد و خسرو، پرويز را به بهانه خروج از كشور مي كشد . آنها قصد از بين بردن احمد را نيز دارند . احمد با تقي شهرام بحث مي كند، امانتيجه اي ندارد . احمد به فاطمه پيشنهاد جدا شدن از سازمان را مي دهد اما فاطمه كه گويا از جان احمد و فرزندش واهمه دارد، نمي پذيرد . احمد روز به روز متوجه فاصله گرفتن فاطمه از او وافتادن دردام توطئه سازمان مي شود . اما كاري نمي تواند بكند . احمد سراغ محمدصادق اسلامي مي رود و ماجرا را مي گويد .اسلامي به كمك دوستان موتلفه تلاش مي كنند كه به احمد كمك كنند تا خود را از دام سازمان نجات دهد. احمد متوجه مي شود سازمان، نقشه ی كشتن او را داشته، اما فاطمه مخالفت كرده است . در تعويض خانه ی تيمي ، ايرج ، فاطمه و خسرو را مي برد و احمد به اين ترتيب از فاطمه دور مي شود . احمد به كمك اسلامي ،خانه اي اجاره مي كند.اما همچنان نگران سرنوشت فاطمه و يكي از دوقلوهايش به نام مريم است كه نزد فاطمه مانده است . اسلامي از طريق یکی از دوستانش به نام حاج علي حيدري ،زمينه آشنايي احمد با سيدعلي اندرزگو را فراهم مي كند . احمد متوجه مي شود سازمان، نقشه ی جدا كردن همسر ناصر نراقي از ناصر را دارد و مي خواهد همان بلايي را كه سر خودش آورده اند ،سر ناصر هم بياورند . احمد، سراغ ناصر و همسرش -مريم مصلحت جو- مي رود وباتعريف كردن ماجراي خودش ،آنها را نسبت به عملكرد سازمان و ماهيت ماركسيستي آن آگاه مي كند . آنها نيز از سازمان كناره گيري مي كنند و زندگي شان نجات مي يابد . احمد ،مسئولين سازمان را تهديد مي كند كه دخترش را به او برگردانند . فاطمه، دخترش مريم را از طريق گذاشتن در يك مغازه به احمد برمي گرداند .احمد، فعاليت خود را با اندرزگو شروع مي كند . احمد به فرهادصفا و محسن طريقت هم، پيشنهاد جداشدن از سازمان را مي دهد.اماآنهاف جدا نمي شوند.احمد در 6/2/55 به دليل لو دادنش توسط محسن طریقت،تحت تعقيب ساواك قرار مي گيرد و زخمي و دستگير مي شود . اما دوستش ميثم كه فقط زخمي شده است ،موفق به فرار مي شود . سرپرستار بيمارستان شهرباني كه احمد در آنجا بستري مي شود،در مداوای احمد و ماندن بيشتراو در بيمارستان، كمك شاياني به او مي كند.احمد را پس از ماهها، از بيمارستان شهرباني به زندان مي برند و احمد در آنجا، علما و نيز نيروهاي هيئت هاي موتلفه و حزب ملل اسلامي از جمله حاج مهدي عراقي را مي بيند . نگراني هاي احمد در مورد فاطمه باعث مي شود آيت ا… طالقاني ،صيغه طلاق احمد و فاطمه را جاري كند تا به اين ترتيب احمد كمي آرام و قرار بگيرد . فعاليت يكي از دوستان احمد به نام مهر آيين در خارج از كشور و دادن مشخصات احمد و شرح شكنجه ها ي او براي صليب سرخ ،منجر به حمايت صليب سرخ از احمد مي شود . ساواك احمد را در تاريخ 12/4/56 بدون محاكمه ، بازجويي و شكنجه آزاد مي مي كند تا اين توهم را براي دوستانش در خارج اززندان به وجود آورد كه احمد با ساواك همكاري كرده است و به همين دليل ،او را بدون محاكمه آزاد كرده اند . تا به اين ترتيب احمد از جانب دوستانش ،بايكوت شود . احمد و دوستانش از حزب ملل اسلامي ،متوجه توطئه ی ساواك مي شوند و دوستان احمد از حزب ملل اسلامي ،سراغ او مي آيند و او را تنها نمي گذارند . محمد صادق اسلامي، احمد را به ديدار سيدعلي خامنه اي مي برد . صحبت ها و دلجويي هاي سيدعلي خامنه اي ،باعث دلگرمي و اميدواري احمد مي شود . مادرزن احمد به ديدارش مي آيد . احمد از سكوت هاي او در مورد فاطمه ،كم كم متوجه كشته شدن فاطمه مي شود . تلاش هاي احمد براي كسب اطلاع بيشتر از چگونگي كشته شدن فاطمه و محل دفن او نيتجه اي ندارد . دوستان احمد، زمينه ی ازدواج احمد با خواهر حميد خان محمدي را فراهم مي كنند . حركت هاي مردمي ،تحت رهبري امام خميني براي پيروزي انقلاب اسلامي شدت گرفته است . احمد هم، در مساجد فعاليت مي كند . انقلاب ،پيروز مي شود.احمد پس از انقلاب ،مسئوليت هاي مختلفي مي گيرد و پس از بازنشستگي هم ،به توصيه ی مقام معظم رهبري كه به وي فرموده بود:« احمد، الان وقت نشستن نيست .» همراه دوست قديمي اش مهرآيين در تربيت بدني بنياد جانبازان ،مشغول فعاليت مي شود .

دیدگاه ها غیرفعال است