خلاصه داستان
«اتاق»
نوشته اِما داناهیو
راوی داستان پسری پنج ساله به اسم…
راوی داستان پسری پنج ساله به اسم جک است. او با مادرش در اتاقی کوچک زندانی شده است. اتاق وسایل محدودی چون تخت، جارختی، حمام، توالت، و یک دستگاه تلویزیون دارد. به مرور مشخص می شود مردی پیر به نام نیک، مادر راوی را هفت سال پیش، زمانی که 19 ساله بوده، هنگام بازگشت از دانشگاه، دزدیده است. او هر شب به سراغ دختر در این اتاق می آمده. دختر یک بار باردار شده و بچه را در همان اتاق سقط میکند. بارداری دوم منجر به تولد پسری به نام جک میشود. مادر در شرایط قرون وسطایی جک را در آن اتاق به دنیا می آورد. جک در این اتاق کوچک بزرگ میشود، راه رفتن یاد میگیرد و با دیدن تلویزیون با چیزهای دیگری که آنها در اتاق ندارند، آشنا می شود. در طی این هفت سال که از ربوده شدن مادر می گذرد، نیک مانند یک زندانبان، برای جک و مادرش آذوقه تهیه میکند، در زمان مشخصی برق اتاق را خاموش و روشن میکند و کاملاً مراقب آن هاست. همهچیز به صورت یکنواخت و ساکن پیش میرود. مادر و جک فکر میکنند دنیا تا نهایت همینگونه خواهد ماند. جک در مورد جهان خارج هیچچیز نمیداند و فکر میکند جهان خارج هم چون تصاویر تلویزیون ساختگی است.کل اطلاعات او از جهان، از طریق تلویزیون و چند کتاب محدود و فانتزی است. درواقع مادرش به او گفته دنیا همین اتاق است و آن بیرون هیچ چیز وجود ندارد. یک بار وقتی تهیۀ غذا از ظرف زندانبان با تأخیر انجام میشود، مادر جک احساس خطر میکند. با قطع شدن برق این احساس تبدیل به خطری بالقوه میشود. مادر به فکر حفظ زندگی جک میافتد. او تمام حقیقت را برایش تعریف میکند و تصمیم خود را برای فرار با جک درمیان میگذارد. مادر از جک میخواهد خود را به مریضی بزند تا وقتی نیک او را بیمارستان میبرد، فرار کند. او این نقشه را همچون یک بازی برای جک جلوه میدهد و از جک میخواهد خود را به مردن بزند و به او یاد میدهد خود را چه طور مثل یک مرده سفت کند. بعد او را در قالیچة کوچکی که دارند میپیچد و میگوید وقتی نیک پیر دارد او را با کامیون میبرد، در اولین فرصت خودش را کامیون بیرون بیاندازد و از دست او فرار کند، مثل تام و جری. سپس خود را به پلیس برساند و آنها را برای نجات مادر بیاورد.
در نهایت حقۀ آنها میگیرد و میگریزند. اما رهایی از زندان برای آنها مشکلهایی ایجاد میکند. پدربزرگ جک (پدر مادرش) از آمدن آنها با خبر میشود. او چند سال قبل برای دخترش مراسم ترحیم گرفته و اکنون گرچه از پیدا شدن دخترش خوشحال و شوکه شده، اما فرزند او را که نتیجۀ تجاوز آن مرد روانپریش است، نمیتواند بپذیرد.
مادر پس از ورود به دنیای بیرون، خودکشی می کند. این خودکشی ناموفق است. سرانجام پدربزرگ آنها را میپذیرد. جک و مادرش بالأخره به زندگی عادی برمیگردند.