خلاصه داستان
«آوای کوهستان»
نوشته یاسوناری کاواباتا
اوگاتا شینگو، پیرمردی است که…
اثر شامل سه داستان بلند است: آوای کوهستان، سرزمین برف و هزار درنا
آوای کوهستان:
اوگاتا شینگو، پیرمردی است که در منطقه ی کوهستانی کاماکورا، در یک سازمان دولتی کار میکند. او یک دختر و یک پسر به نام های، فوساکو و شوئیچی دارد.
شوئیچی در اداره ی پدرش کار میکند. او با تانیزاکی آیکو که منشی شرکت است، مخفیانه ارتباط دارد. کیکوکو، همسر شوئیچی است. او با خانواده شوهرش در یک خانه زندگی می کند و کارهای خانه را به عهده دارد.
یاسوکو، همسر شینگو، از شینگو یک سال بزرگتر است. او در جوانی خواهر زیبایی داشته که شینگو مجذوب او می شود. شینگو قصد دارد با خواهر یاسوکو ازدواج کند، ولی خواهر یاسوکو با مرد دیگری ازدواج میکند و چند سال پس از ازدواجش به دلیل بیماری می میرد. یاسوکو برای نگهداری از بچه های خواهرش به خانه آنها میرود و در مدتی که در آنجا زندگی میکند، به شوهرخواهرش علاقه مند میشود. در این وضعیت شینگو از یاسوکو خواستگاری میکند و آنها با هم ازدواج میکنند.
فوساکو دختر شینگو و یاسوکو است. او دو دختر دارد. شوئیچی با کیکوکو ازدواج میکند. کیکوکو همیشه شینگو را بیاد خواهرزنش که در جوانی عاشق او بوده، میاندازد. شینگو همیشه به دلیل توجه زیاد به عروسش، از طرف دختر و همسرش سرزنش میشود. همه کارهای خانواده شینگو به عهده ی عروس شان، کیکوکو، است. به همین دلیل شینگو علاقه ی خاصی به او دارد. فوساکو به کیکوکو حسادت میکند و یاسوکو دلیل این حسادت را توجه بیش از حد شینگو به کیکوکو میداند و شینگو را سرزنش میکند.
فوساکو با شوهرش، آئیهارا، اختلاف دارد و بیشتر به همین دلیل با بچه هایش، به خانه ی پدرش می آید. آئیهارا معتاد است و مواد مخدر قاچاق میکند. او در پائیز شوهرش را ترک میکند و برای قهر به زادگاه خانوادگیش در شینانو میرود. شینگو از موضوع باخبر میشود و شوئیچی را برای برگرداندن فوساکو به روستا می فرستد. فوساکو با شوئیچی به کاماکورا برمی گردد، ولی یک ماه بعد دوباره به روستا میآید و دیگر بازنمی گردد. کینو زنی است که شوهرش را در جنگ از دست داده. او با دوستش، ایکیدا، در خانه مجردی زندگی میکند. شوئیچی علاوه بر آیکو، با کینو هم ارتباط دارد و گاهی اوقات به خانه مجردی او می رود. شوئیچی نسبت به همسرش، کیکوکو بی علاقه است و توجه زیادی به او نمی کند. شینگو میگوید اگر شوئیچی و کیکوکو در خانهای مستقل و دور از او زندگی کنند، وضعیتشان بهتر می شود، ولی کیکوکو قبول نمیکند.
کیکوکو باردار میشود. شینگو به دنبال خانهای مستقل برای شوئیچی و کیکوکو می گردد. کینو، که او نیز باردار شده، شوئیچی را ترک میکند و به شهر کوچکی میرود تا بچه اش را به دنیا آورد.
کیکوکو حاضر نیست از خانه شینگو برود و دلش میخواهد از او مراقبت کند. شینگو تصمیم دارد با خانوادهاش به روستا برود و برای همیشه آنجا زندگی کند.
کیکوکو پنهانی به توکیو میرود و سقط جنین میکند. یاسوکو متوجه میشود و به شینگو خبر میدهد. شینگو با ناراحتی بسیار شوئیچی را مقصر میداند و به او میگوید کیکوکو از رابطه اش با کینو مطلع است و به همین دلیل جنین را سقط کرده. روز بعد، کیکوکو به منزل پدرش میرود و قصد دارد چند روزی را در آنجا استراحت کند.
خانواده کیکوکو خبر سقط جنین را به شینگو میدهند. شینگو، شوئیچی را مقصر این موضوع میداند. مدتی بعد تانیزاکی آیکو (منشی شرکت شینگو) ، درمورد ارتباط کینو و شوئیچی با شینگو صحبت میکند و به او میگوید کینو باردار است. شینگو به دیدن کینو میرود و متوجه میشود مدتی پیش، او و شوئیچی ارتباطشان را قطع کرده اند و بچه متعلق به شوئیچی نیست.
آئیهارا توسط پلیس دستگیر میشود. فوساکو او را برای همیشه ترک میکند و با بچه هایش در خانه پدرش زندگی میکند. کیکوکو دوباره باردار میشود.
شینگو تصمیم میگیرد همراه خانوادهاش برای زندگی به روستای زادگاهش برود.
سرزمین برف:
در غرب رشته کوههاي مرکزي ژاپن، سرزميني قرار دارد که از پربرفترين مناطق دنياست. در اين سرزمين چشمههاي آب گرمي نيز هست که مردان بدون حضور همسرانشان به آن جا آمده، از پذيرايي گيشاها که ساز و آواز را با روسپيگري همراه کردهاند، بهرهمند ميشوند. شيمامورا، مرد ثروتمندي است که در رقص بالت غربي صاحب نظر است. او از توکيو با قطار به اين سرزمين آمده تا با معشوقه خود، کوماکو، که نوازنده ساميسن (ساز زهي ژاپني) و دختري جوان، ساده و بسيار پاکيزه است، ملاقات کند. شيمامورا در قطار متوجه دختري جوان و زيبا به نام يوکو ميشود که از مردي بيمار به نام يوکيو به طرز حيرتآور و عاشقانهاي پرستاري ميکند. يوکيو پسر معلم موسيقي کوماکو است. کوماکو در منزل آنها زندگي ميکند و از مادر يوکيو تعليم رقص و موسيقي ميگيرد. در بدو ورود، شيمامورا متوجه ميشود که کوماکو لباس مخصوص گيشاها را پوشيده است، اما هيچ عکسالعملي نشان نميدهد. روابط شيمامورا و کوماکو رفته رفته به سردي و از هم گسيختگي ميگرايد. ظاهرا شيمامورا برخلاف کوماکو از توانايي عاشق بودن بيبهره است. پس از چندي شيمامورا از زن دلاک کوري ميشنود که کوماکو براي کمک به خرج معالجه يوکيو، پسر معلم موسيقي خود، که قبلا روابطي نيز بين آن دو بوده، سال قبل رسما گيشا شده است، اما کوماکو خود چندان علاقهاي به صحبت در اين باره ندارد. چندي بعد يوکيو ميميرد. هنگامي که سال بعد شيمامورا دوباره به سرزمين برف ميآيد، ميفهمد که يوکو در آشپزخانه مهمانخانه محل سکونت شيمامورا کاري براي خود پيدا کرده و کوماکو به عنوان يک گيشا بيش از پيش در کار خود غرق شده است.
شيمامورا که از همان ديدار نخست، شيفته آهنگ صدا و چهره جدي يوکو شده است، راجع به او کنجکاوي ميکند، اما کوماکو که حسادتش برانگيخته شده از دادن جواب طفره ميرود. بالأخره يوکو و شيمامورا در فرصتي با يکديگر ملاقات ميکنند، اما شيمامورا با وجود کششي که به او دارد نميتواند روابط عاشقانهاي با يوکو برقرار کند. کوماکو که همچنان به شيمامورا علاقهمند است، با شنيدن دو جمله از شيمامورا که ابتدا ميگويد «تو دختر خوبي هستي» و پس از چند جمله ديگر ناخودآگاه ادامه ميدهد «تو زن خوبي هستي»، به شکل استعاري اين واقعيت تلخ را ميپذيرد که از او بهرهبرداري شده است. در همين زمان در انبار ساختمان آتشسوزي رخ ميدهد و يوکو آسيب ميبيند. کوماکو پيکر يوکو را به نشانه نزديکي و دوستي با وي بر سردست ميگيرد و بيتفاوت از کنار شيمامورا ميگذرد.
هزار درنا:
کيکوجي سالها پيش هنگامي که کودکي هشت نه ساله است، از روابط پدرش با کوريموتو چيکاکو ـ زني که تعليم مراسم چاي ميدهد ـ با خبر ميشود. چيکاکو زني است که ماهگرفتگي بزرگ و زشتي روي سينه چپش دارد و به همين دليل ازدواج نکرده است. روابط پدر با چيکاکو، بيخبري مادر و آن ماهگرفتگي، که کيکوجي آن را به طور تصادفي ديده است، انزجار او (کيکوجي) را نسبت به چيکاکو برانگيخته است و اين انزجار با وجود گذشت بيست سال هنوز هم ادامه دارد. کيکوجي که با مرگ پدر و مادرش تنها زندگي ميکند، احساس همدردي چيکاکو را برانگيخته و باعث شده که چيکاکو گاه و بيگاه کيکوجي را به مراسم چاي که در خانهاش برگزار ميشود، دعوت کند. بالأخره کيکوجي براي ديدن يوکيکو، دختري که از چيکاکو تعليم مراسم چاي ميگيرد، به آنجا ميرود. چيکاکو اين دختر را براي کيکوجي در نظر گرفته است. تصوير يوکيکوي زيبا که بقچهاي با نقش هزاردرناي سفيد دارد، در ذهن کيکوجي نقش ميبندد، اما اين واقعيت که چيکاکوي منفور باعث آشنايي آن دو شده، کيکوجي را برميانگيزد که جواب قاطعي به اين پيشنهاد ندهد.
در منزل چيکاکو، کيکوجي خانم اوتا را نيز ملاقات ميکند. خانم اوتا که همراه با دخترش فوميکو به مراسم چاي آمده، تا دم مرگ معشوقه پدر کيکوجي بوده است و اين موضوع حسادت و تنفر چيکاکو را، که براي مدت کوتاهي معشوقه پدر کيکوجي بوده، برانگيخته است. اما کيکوجي برخلاف تصوري که از خانم اوتا داشته، او را زني به شدت عاطفي و تحسينبرانگيز مييابد. خانم اوتا که در کيکوجي تصوير پدر او را مييابد، با کيکوجي نرد عشق ميبازد، اما احساس گناه ناشي از اين عمل خانم اوتا را از پا در آورده، ناچار به خودکشي ميکند. پس از مرگ خانم اوتا، کيکوجي متوجه فوميکو (دختر خانم اوتا) ميشود که شباهت چشمگيري به مادرش دارد و کشش شديدي نسبت به او احساس ميکند، هر چند به واقع عاشق دختر هزاردرنا (يوکيکو) است. پس از چندي در اثر بيتوجهي کيکوجي، يوکيکو ازدواج ميکند و فوميکو که توجه و کشش کيکوجي به خودش را به دليل عشق کيکوجي به مادرش (خانم اوتا) ميداند، پس از يک بار معاشقه با کيکوجي، خود را ميکشد.